با سلام به وبلاگ معلم كلاس ششم خوش آمديد؛ لطفاً با نظرات خود ما را ياري نمائيد؛ اميدوارم لذت ببريد و براي بهتر شدن وبلاگ نظر بدهيد؛ مقاله ای کامل در مورد جنگ جهانی دوم
زیارت عاشورا

دلایل آغاز جنگ

جنگ جهانی دوم به دلایل بسیاری آغاز شد. بعضی از اصلی تربن آن‌ها، بحران اقتصادی و تورم و درخواست غرامت جنگی از جمهوری وایمار آلمان پس از جنگ جهانی اول، و رکود اقتصادی و نیاز ژاپن به مواد اولیه بود که باعث ظهور و رواج اندیشه فاشیسم و ملی گرایی، ظهور اندیشه دیکتاتوری و محدود کردن فکر و اندیشه شد.

جنگ جهانی اول به پایان رسید، اما نظام سرمایه‌داری اروپا جنگ دیگری را آبستن بود. سرمایه‌داری اروپا از بازارهای پس از جنگ فربه شده بود. تنها چند ماه پس از جنگ جهانی اول بود که شوراهای انقلابی کارگری به ویژه در آلمان پدید آمده و شدیداً طبقهٔ حاکم را نگران کرده بودند. به همین خاطر طبقهٔ حاکم آلمان به تسلیح میلشیای ارتجاعی همت گمارد تا «خطر» انقلاب را برطرف کرده و بتواند انقلاب روسیه را از حمایت کارگران اروپا محروم نماید. شوراهای انقلابی کارگری درهم‌کوبیده شدند و بحران اقتصادی بر جای ماند تا این که در سال ۱۹۲۹ میزان بیکاری به درجه‌ای بی‌سابقه رسید. اشتهای استعماری قدرت‌های بزرگ سرمایه‌داری و رقابت‌هایشان هم در این زمان به شدت تقویت شده بودند. دو اتفاق مهم آتش اولیه جنگ جهانی دوم را برافروخت، حمله ژاپن به چین (ژوئیه ۱۹۳۷)و اشغال لهستانتوسط آلمان (سپتامبر ۱۹۳۹). کشورهای درگیر جنگ جهانی دوم دو گروه بودند که به نام متفقین و متحدین شناخته می‌شوند.

پیش زمینه جنگ در آلمان

پس از جنگ جهانی اول، متفقین برای جلوگیری از وقوع جنگ بزرگ دیگری معاهده ورسای را پیشنهاد دادند. سخت‌ترین قسمت این معاهده در مورد آلمان بود. متفقین این کشور را به خاطر شروع جنگ مقصر شناختند و در این معاهده در قبال صلح، از آن غرامت جنگی و سرزمین مطالبه کردند. جمهوری وایمار، دولتی که پس از فرار قیصر ویلهلم، امپراطور آلمان در این کشور تشکیل شده بود به ناچار برای انعقاد صلح با متفقین این پیمان را امضا کردند. طبق این پیمان، مردم آلمان به خاطر شروع جنگ مقصر شناخته شدند و باید غرامتی حدود صد میلیارد دلار (در آن زمان) می پرداختند. همچنین معاهده اندازهٔ ارتش آلمان را به صد هزار نفر کاهش داد، تمام زیر دریایی‌ها و ناوهای قدرتمند جنگی (بجز شش فروند) آلمان به متفقین تحویل داده شد و آلمان دیگر حق ساخت هواپیما و تانک و دیگر جنگ افزار تهاجمی را نداشت. به جز آن مستعمرات آلمان در آفریقا، چین و حوزهٔ اقیانوس آرام، گرفته شد. ایالات آلزاس و لورن آلمان که زمانی به فرانسه تعلق داشتند به این کشور باز پس داده شدند و اراضی وسیعی از آلمان به لهستان واگزار شد. و از همه مهم تر راین لند، اراضی حاصلخیز غرب رود راین برای ۵۰ سال به متفقین سپرده شد.

بسیاری از این نواحی، نواحی حاصلخیز، کانه خیز و صنعتی آلمان بود. یک تاریخدان میگوید:

معاهده ورسای حدود سیزده درصد قلمرو پیش از جنگ آلمان، ده درصد جمعیتش، هفتاد و پنج درصد کانه‌های آهن آن و بیست و پنج درصد باکیفیت‌ترین معادن ذغال سنگ آن را گرفت. [۱][۲] در آلمان چهار میلیون نفر بیکار بودند و از آن جایی که این کشور مستعمرهنداشت، نمی‌توانست محصولاتش را به فروش برساند. هیتلر سال ۱۹۲۵ در کتابی به نام نبرد من (Mein Kampf) اعلام کرد که باید در فکر «فضایی برای حفظ موجودیت نژادژرمن» بود و باید برای این مهم «به شرق نگریست». او سپس برای به دست آوردن بازارهای جدید برای محصولات آلمانی مسئلهٔ نابودی «یهودیت – بلشویسم» را مطرح نمود. این کار باعث شد که شرکت‌ها و کارخانه جات بزرگ آلمانی از قبیل زیمنس، بایر، کروپ یا بُش که از نظرات هیتلر پشتیبانی کردند، صندوق‌های نازیسم را پر از پول و امکانات کردند. و همچنین کارفرمای فولادسازی تیسن ۱۰۰ هزار مارک طلا به نازی‌ها داد و هیتلر سال ۱۹۳۳ به قدرت رسید. ورث در کتابی که سال ۱۹۶۴ به نام (روسیه در جنگ، از استالینگراد تا برلین)، منتشر نمود، چنین نوشت: «مبارزه با بلشویسم جهانی هدف اصلی سیاست آلمان بود.» هیتلر سال۱۹۳۹ به تاریخدانی به نام کارل بورکهاردت گفت: «هر چه من در نظر دارم برضد شوروی است. اگر غرب آن قدر احمق است تا این موضوع را بفهمد، من مجبورم با روس‌ها سازش کنم تا غرب را به صورت نظامی شکست دهم و سپس تجدید قوا کرده و اتحاد شوروی را نابود نمایم.» عملاً غرب در سال ۱۹۴۰ از پای درآمد و هیتلر یک سال بعد علیه شوروی وارد عمل شد.

رهبران جنگ

متحدین

آدولف هیتلر

آدولف هیتلر (متولد ۲۰ آوریل ۱۸۸۹ در اتریش) بنیانگذار آلمان نازی بود، پدرش آلویس هیتلر یک کارمند پایین رتبۀ گمرک و مادرش کلارا هیتلر دومین دخترعموی آلویس بود، پدر او فردی معتقد به امپراتوری اتریش-مجار بود در حالی که هیتلر خود و اتریش را متعلق به آلمان وامپراتوری روم باستان می‌دانست، در سال ۱۹۰۷ مادر هیتلر بر اثر یک سرطان سینه دردناک درگذشت آدولف در سال ۱۹۲۱ وارث یک ارث کلان از طرف یکی از اقوامش (خاله یا عمه) شد او در جریان جنگ جهانی نیز یکی از داوطلبان جنگ برای ارتش آلمان شده‌بود پس ازجنگ جهانی اول نتیجه جنگ جهانی اول برای آلمان شکستی فاجعه بار بود. کشورهای پیروزمند در عهدنامه ورسای شرایطی بسیار سخت و خفت بار را به این کشور تحمیل کردند.با شکست رایش دوم در جنگ جهانی اول، در آلمان جمهوری وایمار تشکیل شده بود. پس از جنگ جهانی اول آلمان در بحران غرق بود. در جامعه‌ای که لایه‌های گسترده مردم با بی کاری و فقر روبرو بودند هیتلر مانند بسیاری از هم نسلان خود، تسلیم آلمان را رد می‌کرد و شکست آلمان را نتیجه اتحاد یهودیان و کمونیست‌ها می‌دانست و خواهان جبران آن بود.هیتلر مرام سیاسی خود را به روشنی در کتاب نبرد من تشریح کرده‌است. به عقیده او نژادهای پست مانند گیاهان هرز هستند، که باعث خراب شدن گیاهان سالم می‌شوند، همچنین از یهودیان آن زمان به عنوان کسانی که دزدی، ثروت اندوزی، آلودگی و فساد را رواج می‌دادند یاد می‌کند، از نظر هیتلر افراد برتر حق دارند که برای رسیدن به جهانی آبادتر تمام اقوام و ملت‌های پست و غیر اصیل را به خدمت گیرند اِوا براون، معشوقه آدولف هیتلر و برای مدتی کوتاه همسر او بود. هرچند آدولف هیتلر مایل نبود مردم به رابطه او با اوا براون پی‌ببرند، زیرا عقیده داشت که محبوبیت او در میان زنان جوان «کم‌رنگ» می‌شود آدولف هیتلر، از مشروبات الکلی استفاده نمی‌کرد و سیگار نمی‌کشید او هم‌چنین گیاه‌خوار بود و از خوردن غذاهای حاوی گوشت حیوانات پرهیز می‌کرد آدولف هیتلر به موسیقی ریشارد واگنر، آهنگ‌ساز یهودی‌ستیز آلمانی «عشق می‌ورزید» پس از اینان هیتلر در سال ۱۹۳۲ در یک همه پرسی و با پیروز شدن حزب نازی به صدر اعظمی آلمان نازی رسید او پس از چند سال صدر اعظمی و اقداماتی از قبیل پیمان ضدکمونیسم و رابطه با برخی اعراب و سردی روابط با بریتانیا در سال ۱۹۳۹ با حملۀ ناگهانی به لهستان آتش جنگ جهانی دوم را بر افروخت.

بنیتو موسیلینی
هیروهیتو


متفقین

وینستون چرچیل
ژوزف استالین
فرانکلین روزولت

شارل دوگل


چیانگ کای‌شک

جنگ در اروپا

جنگ جهانی دوم دراروپا: آبی: مناطق محور – سرخ: مناطق متفقین – سبز: شوروی قبل از ورود به جنگ

آلمان نازی در ساعت “۴:۴۵ بامداد ۱ سپتامبر، ۱۹۳۹ به لهستان حمله کرد، که طبق توافق قبلی بخشی از آنجا را شوروی از آن خود نمود. این تاریخ متداول آغاز جنگ جهانی دوم در غرب می‌باشد. در پی این با اعلان جنگ کشورهای انگلیس، فرانسه و بلژیک به آلمان جنگ جهانی دوم آغاز گشت.اما این کشورها دفاع را بر حمله ترجیح دادند و به ایجاد خطوط دفاعی مستحکم در مقابل قوای آلمان پرداختند.

آلمان سپس به کشورهای بلژیک، نروژ و هلند حمله کرد و بدین ترتیب راه جدیدی برای ورود به فرانسه از طریق بلژیک ایجاد گردید. ارتش فرانسه و انگلستان که گمان میکردند آلمان مانند جنگ جهانی اول از طریق بلژیک قصد حمله دارد تمام نیروهایشان را به آن منطقه فرستادند اما هیتلر که این موضوع را فهمیده بود تصمیم به هجوم از طریق جنگلهای آردن در فرانسه نمود و سپس از طریق عملیات قوس بزرگ نیروهای متفقین را در سواحل دانکرک محاصره کرد ولی او به دلایلی که هنوز هم مبهم مانده دستور توقف پیشروی را برای ۴۸ساعت صادرکرد.

این کار باعث شد تا متفقین با تلفاتی بسیار کمتر از حد انتظار بتوانند خود را به سواحل انگلستان برسانند.نتیجه این عقب نشینی آن بود که عملاً فرانسه بی دفاع شده و آلمان با کمترین تلفات بتواند این کشور را اشغال کند.اما آنها بدلیل اینکه میخواستند فرانسویان در پی آزادی کشورشان نباشند تصمیم گرفتند بخشی از خاک این کشور را به عنوان فرانسه آزاد که پایتخت آن ویشی بود قرار دهند.

بعد از شکست فرانسه موسولینی رهبر ایتالیا برای آنکه سهمی در غنایم جنگی آلمان داشته باشد در یک سخنرانی به متفقین اعلان جنگ کرد.این در حالی است که ایتالیا ارتش ضعیفی داشت به طوریکه در پیشروی هایش به یونان و شمال آفریقا شکست خورد و آلمان را وادار کرد تا یونان را تصرف کرده بخشی از نیروهایش را برای کمک به این کشور وارد شمال آفریقا تحت فرماندهی ژنرال اروین رومل کند.

هیتلر بعد از این حمله برق آسا تصمیم به تصرف انگلستان بدون درگیری گرفت.او گمان میبرد انگلستان که اکنون تنها شده بود را بتواند بدون جنگ کردن تصرف کند برای همین به چرچیل طی نامه ای گفت:((اگر بریتانیا اکنون تسلیم شود شدت عمل کمتری را در برابر آن کشور به کار میگیرد)).اما چرچیل این درخواست را رد کرد. هیتلر خشمگینانه در پی پیاده کردن نیرو در آنجا شد.به همین دلیل نبرد بریتانیارا آغاز کرد اما سرانجام نیز با مقاومت انگلستان مجبور به عقب نشینی از خواسته اش شد و تصمیم به ادامه پیشروی اش به شرق یا همان شوروی گرفت.

روز ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ عملیاتی با نام رمز بارباروسا آغاز گشت. سه میلیون سرباز ارتش هیتلری (Wehrmacht) وارد شوروی شدند.آلمان با لشگرهایش به سه نقطه شوروی همزمان حمله کرد.این سه جبهه عبارتند از:لنینگراد(سنت پترزبورگ)در شمال، مسکو در مرکز وکیف(پایتخت اوکراین)در جنوب

این در حالی است که هیتلر هنوز اعلان جنگ به استالین نکرده بود.در نتیجه روسها به کلی غافلگیر شدند و آلمان توانست به سرعت خود را به مناطقی که از قبل انتخاب کرده بود برساند.آنها کیف را اشغال کرده و لنینگراد را به خود محاصره در آوردند و در حال نزدیک شدن به مسکو بودند.پس از این وقایع بود که روزنامه آمریکایی نیویورک پست در شماره ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ نوشت:«باید معجزه‌ای به بزرگی نازل شدن انجیل روی دهد تا ارتش سرخ بتواند در مدت کوتاهی از یک شکست کامل رهایی یابد.»اما پس از مدتی شرایط به کلی تغییر کرد.

ورماخت(نیروی زمینی ارتش آلمان)قرار بود شوروی را در عرض چهار ماه به زانو در آورد اما به دلیل مقاومت روسها جنگ ادامه پیدا کرده و وارد زمستان شد و آلمانیها برای زمستانهای سخت شوروی(که گاهی دمایش به منفی چهل درجه نیز میرسید)فاقد تجهیزات لازم بودند.به همین دلیل روسها که به این آب و هوا عادت داشتند توانستند مسکو را از سقوط حتمی نجات داده و ورماخت را دویست کیلومتر از مسکو عقب برانند.

در همین زمان ژاپن که از متحدان هیتلر بود دست به حمله غافلگیر کننده ای به پایگاه آمریکا در بندر پرل هاربر زد و باعث شد آمریکا نیز وارد جنگ با متحدین شود.این برای متفقین یک امتیاز ارزشمند بود چون آمریکا ارتش بسیار قوی داشت و میتوانست به روسها که توانایی مقابله با آلمان را نداشتند کمک زیادی بکند.

هیتلر بعد از عقب نشینی از مسکو حمله ای دیگر را سازمان دهی می‌کند اما قبل از آن نیروهایش را مجهز به تجهیزات مخصوص زمستان کرد تا به سرنوشتی مشابه حمله به مسکو دچار نشوند.او دوباره حمله ای را به سه جبهه طراحی کرد که به ترتیب عبارتند از:استالینگراد در جنوب، میادین نفتی قفقاز در نزدیکی ایران و منطقه خاور میانه از طریق پیشروی رومل در شمال آفریقا.

اگرچه روسها توانسته بودند کمی آلمانیها را عقب برانند اما هنوز توانایی مقابله با سربازان زبده هیتلری که قبل از این در حمله به کشورهایی نظیر لهستان و بلژیک نیز شرکت داشته و تجارب زیادی کسب کرده بودند را نداشتند.برای همین آلمانی‌ها توانستند پیروزی‌های دیگری را نیز بدست بیاورند.آنها منطقه قفقاز را که برای روسها اهمیت فراوانی داشت تصرف کرده و خود را به استالینگرادرساندند.همچنین ارتش رومل نیز در آفریقا موفقیت‌های زیادی کسب کرده بود.

کمی بیش از یک ماه بعد، در ژوئیه، ارتش آلمان در مقابله با ارتش سرخ ۲۰۰ هزار کشته داد و این تعداد ۴ برابر کل کشته‌شدگان این ارتش در حملاتش در غرب بین سال‌های ۱۹۳۹ و ۱۹۴۰ بود. در سال ۱۹۴۲ نبرد استالینگراد ۳۳۰ هزار سرباز آلمانی را کنار زد، در سال۱۹۴۳ ارتش هیتلری ۵۰۰ هزارنفر را در نبرد کورسک معروف به نبرد تانک‌ها از دست داد. نخبگان وافن اس‌اس در این زمان به کلی نابود شدند. ارتش سرخ موفق گردید که ۶۰۷ لشکر از ۷۸۳ لشکر هیتلری را در تمام جبهه‌های جنگ نابود نماید.

سربازان آلمانی در نبرد استالینگراد

در ۶ ژوئن ۱۹۴۴ نیروهای متفقین مرکب از ارتش‌های کشورهای انگلستان، کانادا و ایالات متحده آمریکا به اتفاق واحدهایی از ارتش فرانسه آزاد عملیات پیاده شدن در ساحل نرماندی(ساحل کانال مانش) را آغاز کردند. هدف این اردوکشی، آزاد کردن فرانسه و سپس اروپای غربی از چنگال هیتلر و سبک کردن بار جنگ از دوش ارتش روسیه شوروی بود تا روس‌ها بتوانند به سرعت آلمانی‌ها را از خاک خود برانند. در نتیجه از دو بخش شرقی و غربی اروپا هیتلر در محاصره قرار گرفت و برلین در ۸ مه ۱۹۴۵ پس از خودکشی هیتلر سقوط کرد.در پی مرگ هیتلر دریادار فون دونیتس که از سوی هیتلر پیشوای دولت نازی شده بود تسلیم بی قید و شرط را در برابر متفقین پذیرفت.

جنگ در آفریقا و خاورمیانه

در آفریقا

ژنرال اروین رومل که در فوریه ۱۹۴۱ با ادوات زرهی ناکافی به شمال آفریقا فرستاده شده بود، در ابتدای پیاده شدن در آفریقا به پیروزی‌های حیرت انگیزی در مقابل بریتانیایی‌ها دست یافته بود. در اواخر سال ۱۹۴۱ و اوایل سال ۱۹۴۲ که سوخت کافی به نیروهای وی رسیده بود، رومل با یک حمله برق آسا در ظرف یک هفته، سیصد مایل پیشروی کرد و از مرز مصر گذشت، ولی در ایستگاهی کوچک به نام «العلمین» متوقف شد. این به آن دلیل بود که متفقین که کلیدهای رمز آلمان و ایتالیا را کشف کرده بودند. به هر کاروان تدارکاتی به سرعت حمله می‌شد. توقف آلمانی‌ها در «العلمین» فرصتی به بریتانیا داد تا نیروهای خود را تجدید کند، ژنرال برنارد لاو مونتگومری به فرماندهی سپاه هشتم بریتانیا منصوب شد. نیروهای بریتانیا آماده ضد حمله به آلمانی‌ها شدند. نخستین جنگ رومل و مونتگومری به «جنگ علم حلفا» مشهور شد. نیروهای رومل نمی‌توانستند از سد آتش توپخانه انگلیسی‌ها بگذرند. در ضمن بیشتر سوخت ارسالی به آفریقا به قعر دریا رفته بود. رومل تقاضای کمک سریع کرد، ولی این کمک هرگز به وی نرسید. مونتگومری در ۲۳ اکتبر، ضد حمله خود را با آتش شدید توپخانه آغاز کرد. این «نبرد دوم العلمین» بود که کار آفریکا کورپس رومل را یکسره کرد. غرق شدن چهار کشتی حامل بنزین در بندر «طبرق» سبب شد تا نیروی زرهی رومل از کار بیفتد. فاجعه دیگر زمانی رخ داد که نیروهای آمریکایی در مراکش و الجزایر در مسیر عقب نشینی رومل پیاده شدند. نیروهای آلمان و ایتالیا در شمال آفریقا که ۹۱ هزار نفر بودند تا ماه مه همان سال تسلیم شدند. در نوشته‌های رومل که پس از مرگش چاپ شده‌است، این جمله به چشم می‌خورد: از دلاورترین مردان، بدون اسلحه کاری ساخته نیست، اسلحه بدون مهمات به هیچ دردی نمی‌خورد و در جنگ متحرک از اسلحه و مهمات کاری بر نمی‌آید، مگر وسیله نقلیه و سوخت کافی برای جابه جایی آنها وجود داشته باشد.

در ایران

دولت آمریکا در دسامبر ۱۹۴۱ به ژاپن اعلان جنگ داد و کشور ایالات متحده در این مرحله رسماً و عملاً با آلمان و ژاپن و ایتالیا وارد جنگ و جنگ از محدودهٔ اروپا خارج شد و جنبه جهانی پیدا کرد. از آن پس عملاً دولت آمریکا نیز به متفقین پیوست و در ۲۵ اوت ۱۹۴۱ برای انتقال کمک‌های بریتانیا و آمریکا به شوروی، خاک ایران از شمال توسط نیروهای شوروی و از جنوب توسط نیروهای بریتانیایی اشغال شد، و سیل کمک‌های تسلیحاتی از مسیر بندرعباس – تهران – بندر انزلی به سوی اتحاد شوروی سرازیر شد. ارتش رضاشاه پهلوی که نتوانسته بود در مقابل یورش خارجی مقاومت کند منحل شد و خود شاه توسط بریتانیایی‌ها بازداشت و به آفریقای جنوبی و سپس جزیرهٔ موریس تبعید شد.

انگیزه ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم

بمب‌افکن آمریکایی B-17

ایالات متحده آمریکا در فاصله بین دو جنگ جهانی یعنی ۱۹۱۸ تا ۱۹۳۹ در یک بحران فزاینده اقتصادی به سر می‌برد، اما دولت آمریکا و صاحبان صنایع چرخ صنایع خود را در جاده تولید صنایع نظامی به حرکت درآوردند، به طوری که درطول جنگ دوم جهانی در اروپا، مصرف سلاح‌های آمریکایی مانند هواپیما، کشتی جنگی و تجارتی، توپ و تانک درجنگ باعث رونق صنایع و اقتصاد آمریکا شد. دولت روزولت رئیس جمهور آمریکا که در ابتدای جنگ اعلان بی طرفی کرده بود در ۱۱ مارس ۱۹۴۱ قانونی از کنگره آمریکا به نام قانون وام و اجاره (The Lend Lease Act) به تصویب رسانید. به دنبال حمله ناگهانی ارتش آلمان به روسیه در ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ و پیشرفت سریع ارتش هیتلر به سمتمسکو، لنینگراد و استالینگراد و اعلان جنگ میهنی در روسیه بر ضد تجاوز آلمان نازی، چرچیل نخست وزیر وقت بریتانیا با روزولت در عرشه کشتی «شاهزادهٔ ولز» (Prince of Wales) ملاقات کرد و ضمن محکوم کردن تجاوز به شوروی، روس‌ها را به کمک آمریکا امیدوار ساخت.چرچیل از ایجاد مزاحمت زیردریایی‌های آلمانی برای کشتی‌های تجاری آمریکا برای تشویق آمریکا به پیوستن به متفقین استفاده زیادی کرد.

واقعه حمله ژاپن که متحد آلمان بود، به بندر «پرل هاربور» در هاوایی و خسارت دیدن سنگین نیروی دریایی آمریکا مستقر در این جزیره، باعث شد که آمریکا در دسامبر ۱۹۴۱ به ژاپن اعلان جنگ دهد و کشور ایالات متحده در این مرحله رسماً و عملاً با آلمان و ژاپن و ایتالیاوارد جنگ و جنگ از محدودهٔ اروپا خارج شد و جنبه جهانی پیدا کرد.

تاریخچه تدارک جنگ جهانی دوم

در قطعنامه‌ای که روز ۱۹ دسامبر ۱۹۲۷ در پانزدهمین کنگرهٔ حزب کمونیست شوروی تصویب شد، آمده‌است:«باید احتمال حملهٔ نظامی به شوروی را در نظر گرفت». استالین در سال ۱۹۳۷ تصمیم گرفت تا صفوف حزب را تصفیه کنند. این تنها یک مصوبهٔ بی‌سرانجام برای کتاب‌های تاریخ نبود و دولت شوروی برای آن یک برنامه‌ریزی دقیق کرد به طوری که ۱۵۲۳ کارخانه که سال ۱۹۴۱ با تهدید آلمان هیتلری روبه‌رو بودند به شرق کوهستان اورال منتقل گشتند.

گوبلز در سال ۱۹۴۳ گفت:«بلشویسم قادر شده‌است تا تمام نیرویش را علیه دشمن خود به کار گیرد».

در ژوئن ۱۹۴۱ بود که حزب کمونیست شوروی ۹۵ هزار تن را بسیج کرد، در ۱۹۴۳ این حزب ۲ میلیون و ۷۰۰ هزار تن عضو داشت و تقریباً همین تعداد در سازمان جوانان بودند که در جبهه‌ها فعالیت داشتند. حزب کمونیست در مناطق اشغالی هم نیروهای پارتیزان را سازماندهی کرد. تعداد پارتیزان‌ها یک میلیون نفر بود که در ۱۰۰۰ واحد مخفی متشکل شده بودند.

یک آمریکایی به نام اورل هاریمان در کتابی که سال ۱۹۷۵ به نام فرستاده ویژه منتشر نمود، نوشت: «استالین از روزولت اطلاعات بیش‌تری داشت، از چرچیل واقع‌گراتر بود و از جنبه‌های مختلفی بهترین فرمانده جنگی بود».

بمباران‌ها

بمباران شهر درسدن

از ۱۳ فوریه تا ۱۵ فوریه ۱۹۴۵ (۲ماه قبل از پایان جنگ) در حالی که پیروزی متفقین قطعی می‌نمود، برای کمک به پیشرفت سریع‌تر نیروهای شوروی که از شرق به سوی آلمان درحال پیشروی بودند، بمب‌افکن‌های سنگین نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا و نیروی هوایی ایالات متحده بیش از ۳۹۰۰ تُن بمب متعارف و آتشزا بر روی شهر درسدن فرو ریختند. شدت آتش‌سوزی به حدی بود که آسفالت خیابانها نیز ذوب شد. آمار دقیقی از تعداد کشته شدگان در دسترس نیست، اما طبق تحقیقات اخیر، رقم کشته شدگان، بین ۲۴٬۰۰۰ تا ۴۰٬۰۰۰ نفر غیر نظامی تخمین زده می‌شود.[۳]

اشتباهات جنگی آلمان

  • توقف ۴۸ ساعته دونکرک به دستور هیتلر.
  • نبرد استالینگراد به دستور هیتلر.
  • توقف بمباران فرودگاه‌های نظامی انگلستان و به جای آن‌ها هدف قرار دادن لندن به دستور هرمان گورینگ در طی نبرد بریتانیا.
  • عدم استفاده بهینه از نیروی زمینی به علت بها ندادن کافی به این نیرو که این کمبود در محاصره مسکو بسیار جلوه‌گر بود و کمبود آتش توپخانه باعث افزایش قدرت مانور مدافعان مسکو و پشتیبانی مناسب از آنها گردید.
  • اتکا بیش از حد به نیروی هوایی.
  • عدم عقب نشینی محاصره کنندگان استالینگراد باوجود اصرار فیلد مارشال فن پائولس.
  • بدست گرفتن هدایت عملیاتی ارتش آلمان از طرف هیتلر بعد از شکست مسکو.

دیگر دلایل شکست

  • عدم هماهنگی راه اهن روسیه و اروپا که باعث شد در رساندن مهمات و اذوغه به مهاجمان در خاک شوروی وقفه ای خرد کننده بوجود اید.(ریلهای روسیه کمی بزرگتر از ریلهای اروپا بود که به همین دلیل این دو خط اهن قابلیت اتصال را نداشتند)
  • نداشتن جاده‌های هموار در روسیه که در زمستان به صورت باتلاق در می امدند که این هم مشکل تدارکات را افزایش میداد.
  • سرویسهای قوی اطلاعاتی شوروی (ارکستر سرخ)
  • رفتار وحشیانه نازیها با مردم سرزمینهای اشغال شده که در موارد بسیار مانند مردمان حوزه بالتیک و اوکراین مستقلین را تبدیل به پارتیزان میکرد.
  • ورود ارتش عظیم امریکا به جنگ.
  • ارتش سرخ موفق گردید که ۶۰۷ لشکر از ۷۸۳ لشکر هیتلری را در تمام جبهه‌های جنگ نابود نماید.

پایان جنگ

سربازان ارتش سرخ در حال برافراشتن پرچماتحاد جماهیر شوروی به نشانه پیروزی بر فرازساختمان رایشستاگ (مجلس امپراتوری) در برلین، ماه مه ۱۹۴۵

کنفرانس تهران با شرکت چرچیل، روزولت و استالین از ۲۸ نوامبر تا ۱ دسامبر ۱۹۴۳ به صورت سری برگزار شد. هدف کلی این کنفرانس توافق در مورد چهره جهان پس از پایان جنگ جهانی دوم بود.

جنگ در اروپا پس از خودکشی آدولف هیتلر و تسلیم آلمان نازی در ۸ مه، ۱۹۴۵ پایان یافت، اما در آسیا و اقیانوس آرام تا بمباران اتمیهیروشیما (۶ اوت ۱۹۴۵) و ناگازاکی (۹ اوت ۱۹۴۵) و بعد آن تسلیم ژاپن در ۲ سپتامبر، ۱۹۴۵ ادامه داشت.

بمباران اتمی آمریکائیها در دو شهر ناکازاکی و هیروشیما که بیش از ۲۰۰٬۰۰۰ نفر را در چند ثانیه نابود کرد، از پی‌آمدهای بزرگ منفی این جنگ محسوب می‌شود.

تلفات و خسارات جنگ

نتیجه جنگ جهانی دوم در چهار سالی که از پی آمد، قریب به ۲۷ میلیون از مردم شوروی را به کام مرگ کشاند،[۴][۵] یعنی روزی ۱۸ هزار نفر. پنجاه درصد این کشته‌شدگان خارج از شرایط «عادی» جنگ جان خود را از دست دادند. به جز اینان، ۳ میلیون روس در اردوگاه‌های آلمان و به ویژه در [[اتاق‌های گاز از پای درآورده شدند. در بلاروس یک میلیون و ۸۰۰ هزار نفر کشته شدند و در لنینگراد هم یک میلیون نفر قربانی ۹۰۰ روز محاصره گشتند. حدود پنج میلیون شهروند لهستانی در طول جنگ به دست نیروهای آلمان به‌قتل رسیدند که نزدیک به دو میلیون نفر آنان، غیر یهودی و سه میلیون نفر دیگر از یهودیان مقیم لهستان بودند، این رقم بیش از ۱۶ درصد جمعیت آن کشور را نسبت به سال ۱۹۳۹ تشکیل می‌داد.[۶][۷] تلفات آلمان در جنگ جهانی دوم در برخی منابع ۵ میلیون نفر اعلام شد که ۳/۳ میلیون نفر آن سرباز و ۱/۷ میلیون آن (تخمینی) افراد غیر نظامی بودند که در بمباران کشته شدند. پس از پایان جنگ اعلام شد که ۱/۳ میلیون تن بمب توسط متفقین بر بسیاری از شهرهای آلمان فرو ریخته شده که نتیجه آن بی خانمانی ۸ میلیون آلمانی بود. همچنین ۱۲ میلیون نفر در طول جنگ بر اثر قحطی در چین، اندونزی، هندوچین فرانسه و هندوستان جان خود را از دست دادند که این تعداد تلفات، اغلب در آمارهای تلفات جنگ، از قلم افتاده‌اند.[۸][۹] کل رقم کشته‌شدگان جنگ جهانی دوم که مرگبارترین نبرد تمام تاریخ است، بین ۵۰ تا ۷۰ میلیون نفر تخمین زده می‌شود.[۱۰]

در پی جنگ جهانی دوم ساختارهای زیربنایی و صنعتی اروپا ویران شده بود. این مساله باعث ارائه طرح مارشال از سوی آمریکا شد که در نهایت نفوذ و تابعیت اروپای غربی از آمریکا را در دهه‌های بعد در پی داشت. از سوی دیگر تقسیم آلمان و نفوذ شوروی در اروپای شرقی عملاً این قاره را به دو نیمه تقسیم کرد. این تقسیم ریشه‌های آنچه بعدها جنگ سرد نام گرفت را تشکیل داد.

پیامد جنگ

پیروزی ارتش سرخ بر نازیسم و ارتش هیتلری تنها یک پیروزی برای مردم شوروی نبود، آثار آن در کشورهای غرب اروپا هم با نفوذ احزاب کمونیست در میان مردم پدیدار شد در سال ۱۹۴۶ نزدیک به ۲۸ ٪ به حزب کمونیست فرانسه رأی دادند. حزب کمونیست حتی در بلژیک در سال ۱۹۴۴ دوازده هزار عضو داشت و تعداد آنان یک سال بعد به ۱۰۳ هزار نفر افزایش یافت و از همین جا بود که طبقهٔ کارگر کشورهایی مانند ایتالیا، فرانسه، بلژیک و غیره توانستند دستاوردهای اجتماعی بسیاری را مطالبه کرده و به چنگ آورند.

چند سال پس از پیروزی ارتش سرخ بر آلمان هیتلری جنبش‌های رهایی‌بخش ملی شکل گرفتند و یکی پس از دیگر بر استعمارگران پیروز شدند.

نویسنده آمریکایی ارنست همینگوی پس از پیروزی شوروی بر آلمان هیتلری در جنگ جهانی دوم نوشت:

«هر انسانی که آزادی را دوست دارد بیش از طول عمرش به ارتش سرخ و شوروی سپاسگزاری بدهکار است.»

 

برای توسعه و تضمین خطوط ارتباطی متفقین با خاورمیانه در اکتبر ۱۹۴۲ نیروهای متفقین در شمال آفریقا پیاده شدند و تا مه ۱۹۴۳ کلیه نیروهای آلمانی را از آن منطقه پاکسازی کردند . دو ماه بعد متفقین به ایتالیا حمله کردند ، پیشروی متفقین باعث برکناری موسولینی توسط پادشاه ایتالیا و توقیف او شد . لیکن کماندوهای آلمانی او را نجات دادند و در شمال ایتالیا برایش دولتی بوجود آوردند .پیشرویهای متفقین موجب تقسیم ایتالیا به دو بخش جنوبی و شمالی شد . بخش شمالی تا سال ۱۹۴۵ در دست نیروهای آلمانی باقی ماند . لیکن در آن سال بتصرف متفقین در آمد و موسولینی نیز توسط چریکهای ایتالیایی اعدام شد.

 

ادامه جنگ در فرانسه

 

در ۶ ژوئن ۱۹۴۴ نیروهای متفقین مرکب از ارتش‌های کشورهای انگلستان، کانادا و ایالات متحده آمریکا به اتفاق واحدهایی از ارتش فرانسه آزاد عملیات پیاده شدن در ساحل نرماندی(ساحل کانال مانش) را آغاز کردند. هدف این اردوکشی، آزاد کردن فرانسه و سپس اروپای غربی از چنگال هیتلر و سبک کردن بار جنگ از دوش ارتش روسیه شوروی بود تا روس‌ها بتوانند به سرعت آلمانی‌ها را از خاک خود برانند. در خلال سال ۱۹۴۴، روسها به پیشروی سرسختانه خود به سمت غرب ادامه دادند ، بخش عمده ی بالکان را پاکسازی کردند و به بوداپست و ورشو رسیدند. سپس از لهستان گذشتند و به مرز آلمان دست یافتند. در دسامبر همان سال در حالی که نیروهای متفقین در مرز آلمان مستقر بودند ، ارتش آلمان در منطقه ” آردن” دست به ضد حمله زد؛ آلمانیها دیگر قادر نبودند به تهاجم خود ادامه دهند و بخش عمده ی نیروهای مکانیزه خود را نیز از دست دادند.

 

 

این سربازان آمریکایی درحالیکه قایقشان که نقش نگهبان برایشان دارد را ترک می‌کنند در ساحل فرانسه زیر مسلسل‌ها و تیربارانهای سنگین نازی به روی ساحل می‌آیند. تاثیرگذاری صحنه بین ابرها و شنهای ساحلی فوق العاده است. رابرت اف. سارجنت. ۶ ژوئن ۱۹۴۴٫

 

کنفرانسهای دوران جنگ

 

در طول جنگ کنفرانسهای متعددی میان سران متفقین جهت هماهنگی با یکدیگر و نیز اتخاذ تصمیماتی برای دوران پس از جنگ ایجاد شد . در نوامبر ۱۹۴۳ استالین ، چرچیل و روزولت کنفرانس تهران را تشکیل دادند و قصد خود مبنی بر ادامه جنگ تا منهدم ساختن ارتش آلمان را اعلام کردند . در اوت ۱۹۴۴ در کنفرانس دمبارتن اوکس در حومه واشنگتن نمایندگان آمریکا ، شوروی و چین ، تاسیس سازمانی بین المللی برای پس از جنگ را تصویب نمودند . در کنفرانس یالتا در شوروی، چرچیل ، روزولت و استالین طرح حمله نهایی ، علیه آلمان را مورد برسی قرار دادند . این کنفرانس که در آخرین ماههای جنگ تشکیل شد با توجه به شکست قطعی آلمان در حقیقت برای چیدن و تقسیم میوه پیروزی بود . در این کنفرانس دولتهای انگلیس و آمریکا نسبت به نحوه عمل دولت شوروی در اروپای شرقی اعتراض کردند و دولی را که روسها در اروپای شرقی بر سر کار آوردنده بودند به رسمیت نشناختند .

 

پایان جنگ نزدیک می شود

 

در اواخر جنگ آلمانها از ایالات متحده و انگلیس خواستند تا با انعقاد پیمان صلحی جداگانه از جنگ خودداری کنند و در عوض آلمانها به نبرد با روسها برای نابودی کمونیسم ادامه دهند . لیکن دولتهای فوق الذکر خواهان تسلیم بی قید و شرط آلمان شدند .
دربهار سال ۱۹۴۵، آلمان در میان دو نیروی سهمگین گرفتار آمده بود ؛ نیروهای متفقین که از رودخانه راین گذشته بودند ، به سمت شرق پیش می رفتند و نیروهای شوروی ، برلین را در محاصره گرفته بودند و سرانجام نیروهای کشورهای غرب و شوروی درمرکز آلمان (برلین) به یکدیگر پیوستند . در هشتم ماه مه سال ۱۹۴۵، تمامی واحدهای آلمان در اروپا تسلیم شدند و جنگ در اروپا خاتمه یافت.

 

 

سفر به برلین: این نقشه چگونگی پیشروی متفقین را برای آزاد سازی اروپا از دست نازیها، نشان می دهد.
هیتلر که‌ از قرارگاه‌ زیرزمینی‌ خود در برلینِ تحت‌ محاصره‌، ناامیدانه‌ به‌ مقاومت‌ ادامه‌ می‌داد، وقتی‌ خبر مرگ‌ موسولینی‌ را شنید، در ۳۰ آوریل‌ ۱۹۴۵ خودکشی‌ کرد و دولت‌ جدید آلمان‌ را دونیتس،‌ فرمانده‌ نیروی‌ دریایی‌، در ایالت‌ شلسویگ‌ تشکیل‌ داد و از متفقین‌ تقاضای‌ ترک‌ مخاصمه‌ کرد.

برلین در ۸ مه ۱۹۴۵ پس از خودکشی هیتلر سقوط کرد.

در ۸ مه‌‌، سند قطعی‌ تسلیم‌ بی‌قید و شرط‌ آلمان‌ در برلین‌ امضا شد و براساس‌ تصمیماتی‌ که‌ روزولت‌، استالین‌ و چرچیل‌ در اجلاس‌ یالتا در فوریه‌ ۱۹۴۵ گرفتند، این‌ کشور به‌ مناطق‌ اشغالی‌ تقسیم‌ شد.

توپ اندازهای آمریکایی نزدیک کارنتان فرانسه نیروهای آلمان که در حال عقب نشینی هستند را به توپ بسته اند. ۱۱ جولای ۱۹۴۴٫ فرانکلین.
چرچیل نخست وزیر انگلستان با توافق سه دولت متفق خود یعنی آمریکا، شوروی و فرانسه ضمن اعلام خبر تسلیم بدون قید و شرط آلمان، این روز را عید پیروزی نامگذاری کرد و به این ترتیب جنگ شش ساله بین متفقین و متحدین با شکست آلمان پایان پذیرفت.
دادگاه نظامی بین المللی نورنبرگ نیز در ۳۰ سپتامبر همان سال ، محاکمه ی ۲۲ نفر از رهبران نازی را شروع کرد و ۱۱ نفر از آنان را به مرگ محکوم نمود.

برخی حوادث هستند که در سرنوشت ملت‌ها و شکل دادن به رفتار تصمیم گیرندگان‌شان تاثیری اساسی دارند. این موضوع در مورد کشور ما نیز صادق است و در یکصد سال اخیر حوادثی چون جنگ‌های جهانی و اشغال سرزمین ایران، کودتای۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و جنگ تحمیلی حکومت عراق بر ملت ایران، ضمن ایجاد خسارت‌های مادی و معنوی فراوان، در شکل‌گیری ذهنیت مردم و دولتمردان‌شان بسیار موثر بوده اند. در این رابطه، جنگ جهانی دوم که از سال ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵ ادامه داشت، برای ایران که به طور رسمی در ۴ سپتامبر ۱۹۳۹ بی طرفی خود را اعلام کرده بود، چه در دوره اشغال پنج ساله (از ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۵) و چه در روزگاران پس از آن تا امروز، آثار مهم و ماندگاری داشته است. نگارنده کوشیده تا به گونه ای کوتاه به بیان آن آثار و پیامدها بپردازد.
عملیات اشغال ایران به بهانه عدم اخراج آلمانی های شاغل در صنایع ایران، در ۲۵ اوت ۱۹۴۱ ( سوم شهریور ۱۳۲۰) از سه جبهه شمال، غرب و جنوب انجام شد.مقاومت نیروهای ایرانی با تلفات نظامی همراه بود.در این رابطه آمار های متفاوتی وجود دارد.در جنوب، نیروی دریایی نو پای ایران، پس از مقاومت و تلفات ۵۰۰ نفری و کشته شدن فرمانده آن، تا حد زیادی آسیب دید.در غرب و شمال مقاومت جدی تر بود. اما سرانجام، پس از تلفات نظامی و غیر نظامی، ایران به اشغال نیروهای خارجی در آمد.
این جنگ به لحاظ نظامی،آسیب عمده ای به ارتش ملی ایران زد و موجب از هم پاشیدن آن شد. این ارتش برای اولین بار به سبک ارتش های جدید ملی، با سربازگیری عمومی و سلسله مراتب مرسوم جهانی، در دوره رضا شاه شکل گرفت. اگر چه قدرت آن در منطقه و در میان اعضای پیمان سعد آباد و امکان مقابله با تهاجم خارجی مهم بود، اما در واقع، بیشتر برای کنترل ناامنی های ناشی از مقاومت در برابر شکل گیری دولت ملی جدید و ساختار های آن و نیز برخورد با مخالفین در داخل بود. لذا، در برابر قدرت های بزرگ خارجی آن روز، آن هم شوروی و بریتانیا توان مقاومت نداشت.همین موضوع باعث شد تا در دوره پس از جنگ، شاه ایران برای امنیت در برابر قدرت ها تنها چاره را در ورود به بلوک بندی های جهانی ببیند.
تاثیر دیگر جنگ در ایران اشغال شده، مشکلات اقتصادی و اجتماعی داخلی بود. با سر نگونی رضاشاه، ساختارهای اداری و خدماتی و درمانی آسیب دید. حضور نیروهای خارجی و اشغال ساختار های ارتباطی همانند راه آهن ۹۰۰ کیلومتری ایران و نیز برخی ساختمان هیای دولت و انتقال قله و مواد غذایی داخل کشور به خارج، موجب گرانی، قحطی و مرگ و میر بخشی از مردم شد. هنوز هم مردمی که از آن سالها زنده مانده اند از “شهریور بیست” و حوادث پس از آن به بدی یاد کرده و آن را مصداق دوره نابسامانی امور و مضیقه مردم می دانند.
همچنین باید به فضای سیاسی کشور در این دوره اشاره کرد. با تبعید رضاشاه، دوره استبداد سیاسی پایان یافت و آزادی های سیاسی گسترده ای ایجاد گردید که حتی تا یک دهه بعد و کودتای شاه در بیست و هشت مرداد ۱۳۳۲ ادامه پیدا کرد.احزاب سیاسی پا گرفتند و مطبوعات آزادانه منتشر شدند.احزاب این دوره عمدتا با سه گرایش سلطنتی، ملی ولیبرال و کمونیستی بودند.یکی از این احزاب که تاثیر مهمی بر زندگی سیاسی ایران داشته حزب چپی توده بود.این حزب با جذب نیرو های مهمی در ایران، ادبیات داستان نویسی ایران را برای چند دهه در انحصار خود داشت. روش سیاسی این حزب در برخورد با مسائل و مخالفان ، و ایراد اتهام خیانت، و مضموم دانستن ثروت و سرمایه و تجارت و مفاهیمی چون “سرمایه دار زالو صفت ، امپریالیسم و… “سال ها در فرهنگ سیاسی ایران مطرح بود.
یکی از آثار مهم دیگرجنگ دوم در ایران، شکل گیری جمهوری های تصنعی آذر بایجان و کردستان به وسیله فرقه دموکرات و با حمایت مستقیم شوروی بود. بر اساس پیمان سه جانبه ایران، شوروی و بریتانیا در ژانویه ۱۹۴۱، قرار بر این بود که با پایان جنگ، نیروهای خارجی پس از ۶ ماه از ایران خارج شوند.اما نه تنها این تعهد انجام نشد، بلکه با کمک به یک حرکت تجزیه طلبانه، بنیانی برای اقدامات جدائی خواهانه بعدی گذاشته شد.بعد ها در سال های پس از انقلاب اسلامی ۱۹۷۹، این موضوع زمینه ای برای جنگ داخلی محدودی در مناطق مذکور شد.در واقع، این جمهوری های چند ماهه، نوعی هویت سازی جعلی بود که به سادگی از صحنه سیاسی ایران دور نمی شود.
از سوی دیگر باید به تاثیر این جنگ و به ویژه حوادث بعدی آن بر جهت گیری های سیاست خارجی ایران در سالهای دهه ۲۰ تا ۵۰ اشاره نمود.عدم خروج نیروهای خارجی از ایران و مسائل بعدی آن، دولت ایران را برای چهار دهه در درون بلوک سیاسی و نظامی غرب قرار داد.در واقع،شاه جوان ایران در آن دوره، چاره ای نمی دید جز این که با وابستگی به غرب، برای کشورش امنیت خارجی ایجاد کند.امنیتی که بهای آن از دست رفتن استقلال ملی و باز شدن دست دولت های بزرگ درمداخله مستقیم در مقدرات و سرنوشت ملی بود.
اما به نظر من باید تاثیر اساسی و ماندگارتر جنگ را بر ذهنیت سیاستمداران و حتی مردم ایران دید.این اثر گذاری، به شکل عدم اعتماد به قدرت های خارجی و نهاد های فرا ملی درمسائل حیاتی کشور و فشارهای آنها برای مقهور ساختن اراده ملی در رفتار سیاستمدارانی چون دکترمحمد مصدق در قضیه ملی کردن نفت و امام روح الله خمینی در موضوع جنگ تحمیلی، و سیاستمداران امروز در موضوع دستیابی بومی به فن آوری هسته ای قابل درک است.اگر چه نمی توان صرفا علت این رفتار ها را با آن پدیده توضیح داد. اما، برای درک این رفتار ها، فهم همدلانه آن پدیده مهم بسیار اهمیت دارد.سیاست موازنه منفی دکتر مصدق، سیاست نه شرقی و نه غربی امام خمینی و سیاست دستیابی به تکنولوژی هسته ای صلح آمیز بومی در ایران امروز، در واقع، به نوعی عدم اعتماد به عناصر خارجی را در خود نشان می دهد.اشارات روشنی که دکتر مصدق و آیت الله خمینی به حوادث جنگ جهانی دوم دارند، به خوبی نشان می دهد که آن پدیده بر شخصیت سیاسی آنها تاثیر اساسی داشته است. امام خمینی در بیش از ۵ مورد در سخنرانی های سیاسی خود خطاب به مردم، از جنگ دوم به عنوان نمونه ای برای خیانت قدرت های خارجی و قابل اعتماد نبودن آنها اشاره می کند.
پس، در حقیقت، جنگ جهانی دوم، برای ایران به عنوان “پل پیروزی” متفقین یک پدیده شوم بو د و آثارفراوانی، چه در دوره اشغال پنج ساله و چه در دوره های بعدی و به ویژه تاثیرات ادراکی و روان شناختی ماندگاری برای نگاه تصمیم گیرندگان سیاسی ایرانی به دولت های بزرگ خارجی داشته است و به نظر من هنوز هم، آثار به جامانده از آن پدیده شوم و مفاهیم و انگاره های حاصله از / و یا در واکنش به آن، در سیاست خارجی امروز ایران قابل درک است. همه اینها در حالی است که متاسفانه در مسائل بعدی جنگ و از جمله خسارت های ناشی از اشغال ایران هیچ ترتیبی داده نشده و حتی در مراسمات معمول مربوط به بزرگداشت جنگ از دعوت ایران نیز خودداری می شود.

با شروع جنگ جهانی دوم در سال ۱۳۱۸٫ش/۱۹۳۹٫م، اوضاع جهان دگرگونه شد و اغلب کشورهای جهان به حمایت از متفقین یا متحدین مجبور گردیدند، در این میان کشور ایران، با وجودی که از همان ابتدا سیاست بی‌طرفی اتخاذ نمود، به‌واسطه سیاستهای رضاشاه (۱۳۰۴ــ۱۳۲۰٫ش)، مبنی بر طرفداری از آلمان هیتلری و نیز به ‌دلیل موقعیت استراتژیک، مورد توجه دول متفق قرار گرفت. از این ‌رو، با حمله متفقین در سوم شهریور ۱۳۲۰٫ش، ایران عملاً به صحنه منازعه میان دول متخاصم تبدیل گردید. تاثیرات منفی این حمله با ناکارآمدی ارتش ۱۲۷‌هزار نفری رضاشاه، چنان جوّ سرخوردگی و یأسی در جامعه ایران، به‌ویژه در میان نظامیان جوان، به وجود آورد که اغلب ایشان با استفاده از فضای باز سیاسی ناشی از ورود متفقین و سقوط دیکتاتور (رضاشاه)، جذب گروهها و دستجات مختلف گردیدند. ازاین‌‌رو، در میان نظامیان سه گرایش متفاوت ناسیونالیسم، سلطنت‌طلب و چپ‌گرا، به‌وجود آمد؛ در این مقاله سعی بر آن است ضمن تشریح اوضاع منتهی به جنگ جهانی دوم و موضع‌گیری ایران در قبال آن، به نحوه مواجهه نیروهای نظامی با این مساله پرداخته و چگونگی جذب ایشان در سه گروه فوق بررسی گردد.

 

زمینه‌های آغاز جنگ جهانی دوم

یگانه پیروز جنگ جهانی اول، دولت بریتانیا بود. در این زمان، روسیه درگیر انقلاب بلشویکی بود، عثمانی در بحران تجزیه قلمرواش به سر می‌برد و آلمان نیز سقوط رایش دوم را شاهد بود. ظهور جمهوری وایمار در آلمان و فشار دول پیروز جنگ نوعی حس سرخوردگی و خشم را در میان آلمانها به‌وجود آورده بود. بحران اقتصادی ۱۹۲۹٫م، بر شدت ضعف جناح میانه‌رو و قدرت‌گیری تندروهای ناسیونال ــ سوسیالیست به رهبری هیتلر افزود؛ به‌طوری‌که هیتلر توانست با تصویب رایشتاگ، در سال ۱۹۳۳٫م، قانون اساسی جمهوری وایمار را ملغی و دیکتاتوری خود را به مدت چهار سال در آلمان برقرار سازد. با قدرت‌گیری هیتلر، سرکوب مخالفان و میلیتاریزه‌کردن آلمان، که بر بستر خواست توده‌ها نضج می‌گرفت، در دستور کار قرار گرفت.[۱] قدرت روزافزون نیروهای نظامی آلمان با نوعی حمایت ضمنی جهان سرمایه‌داری همراه بود، زیرا آنان در تحلیلهای خود بر این باور بودند که نیروی نظامی قدرتمند نوظهور فاشیسم در آلمان، سرانجام کمونیسم را به ورطه نابودی می‌کشاند.

بدین‌ترتیب کشمکشهای جهان اردوگاهی موجبات به‌وجود آمدن دوران صلح نیمه‌مسلح (۱۹۳۸ــ۱۹۳۶٫م) را فراهم آورد.[۲] سال ۱۹۳۸٫م را سال پایان دوران صلح نیمه‌مسلح دانسته‌اند، زیرا در اروپا نیز میان کشورهای سرمایه‌داری شکاف عمیقی به‌وجود آمد و این حکومتها به دو بخش دیکتاتورهای فاشیست و کشورهای لیبرال تقسیم شدند.[۳]

حادثه آنشلوس (لفظ آلمانی به معنای الحاق: Anschluss) یا الحاق اتریش سرآغاز کشورگشایی‌های آلمان فاشیست گردید.[۴] به‌دنبال الحاق اتریش به آلمان، هیتلر واگذاری فوری مناطق آلمانی‌زبان چک‌اسلواکی را تقاضا نمود و تهدید کرد در صورت رد تقاضایش، به جنگ اقدام خواهد کرد. نوئل چمبرلن، نخست‌وزیر انگلستان، به واسطه سیاست محافظه‌کارانه خود مصمم شد، حتی به قیمت تسلیم چک‌اسلواکی به آلمان، مانع از وقوع جنگ گردد و سرانجام در بیست‌ونهم سپتامبر ۱۹۳۸٫م، کنفرانسی با شرکت چهار رهبر آلمان (هیتلر)، ایتالیا (موسولینی)، انگلیس (چمبرلین)، و فرانسه (ادوارد دالایه)، در مونیخ تشکیل شد و جزئیات تجزیه چک‌اسلواکی معین گردید. بدین‌سان آلمان در اکتبر ۱۹۳۸٫م، مناطق آلمانی‌زبان چک را تصرف کرد.[۵] به‌رغم اغماضهای بیش از حد چمبرلن در برابر توسعه‌طلبی‌های هیتلر و پیمان محرمانه عدم تعرض میان روسیه و آلمان در بیست‌وسوم اوت ۱۹۳۹٫م،[۶] هیتلر در اول سپتامبر ۱۹۳۹٫م به لهستان لشکر کشید و متعاقب آن به انگلستان و فرانسه نیز اعلان جنگ کرد. حمله آلمان به لهستان، انگلیس و فرانسه را در موقعیت دشواری قرار داد، زیرا آنها متعهد شده بودند که متفق خاوری‌شان (لهستان) را در صورت حمله آلمان یاری نمایند.[۷]

بدین‌ترتیب جنگ جهانی دوم در اول سپتامبر ۱۹۳۹٫م میان آلمان و ایتالیا، ازیک‌سو، و فرانسه و انگلستان، از سویی دیگر، آغاز شد و سایر کشورهای اروپایی نیز، به استثنای سوئد، سوئیس، اسپانیا، پرتغال و ترکیه، یکی پس از دیگری وارد جنگ شدند. سرانجام با حمله هیتلر به روسیه و نقض پیمان عدم تعرض در ژوئن ۱۹۴۱٫م، روسیه نیز، با زیرپا نهادن آرمان سوسیالیسم، به فرانسه و انگلستان پیوست.[۸]

 

مواضع ایران در قبال جنگ جهانی دوم

یک روز پس از شروع جنگ جهانی دوم (چهارم سپتامبر ۱۹۳۹٫م/۱۳۱۸٫ش) محمود جم، نخست‌وزیر ایران، طی اطلاعیه‌ای اعلام کرد: «در این موقع که متاسفانه نایره جنگ در اروپا مشتعل گردیده است، دولت شاهنشاهی ایران به موجب این بیانیه تصمیم خود را به اطلاع عموم می‌رساند که در این کارزار بی‌طرف مانده و بی‌طرفی خود را محفوظ خواهد داشت.»[۹] زیرا به اعتقاد رضاشاه «ایران نه بدان اندازه قدرتمند بود که بتواند در جنگ شرکت کند و نه تا آن حد ضعیف بود که اجازه دهد حقوقش پایمال گردد.» ازاین‌رو «یک سیاست بی‌طرفی برای ایران ضرورت داشت و برای قدرتهای متحارب نیز ارزشمند بود.»[۱۰]

متعاقب بیانیه محمود جم، علی‌اصغر حکمت، وزیر کشور، نیز به اتباع بیگانه آگاهی داد که از ابراز هرگونه احساساتی که منافی بی‌طرفی کشور ایران باشد جداً خودداری نمایند.[۱۱] خبرگزاری پاریس نیز در دوازدهم شهریور ۱۳۱۸٫ش خبر بی‌طرفی ایران را مخابره کرد.[۱۲] همچنین مظفر علم، وزیر امورخارجه، در سیزدهم شهریور مراتب بی‌طرفی ایران را به اطلاع سفارت‌خانه‌های مستقر در تهران رسانید. جالب اینجاست که آلمان و انگلستان هر دو از این موضع استقبال کردند؛ زیرا انگلستان به دلیل درگیری‌اش در منطقه دیگر توانایی برقراری امنیت را در این منطقه نداشت. استدلال وزارت امورخارجه آلمان نیز از بی‌طرفی ایران چنین بود: «باتوجه به پیوند نزدیک ترکیه با انگلستان و فرانسه چنین به‌نظر می‌آید که آنچه از لحاظ سیاسی اهمیت ویژه‌ای یافته، آن است که فعلا به تقویت ایران در بی‌طرفی کاملش ادامه داده شود».[۱۳]

اما آنچه نگرانی ایران را سبب شده بود انعقاد پیمان عدم تعرض میان شوروی و آلمان در بیست‌وسوم اوت ۱۹۳۹٫م بود که طی آن هیتلر و استالین بر سر تقسیم اراضی لهستان و کشورهای بالتیک به توافق رسیده بودند[۱۴] و ایران پیش‌‌بینی می‌کرد که شاید شوروی طی یک تفاهم محرمانه با آلمان درصدد برآید موقعیت مسلط خود را بر ولایات شمالی ایران احیا کند.[۱۵] به‌همین جهت رضاشاه بر آن شد به‌منظور کسب حمایت نظامی و اقتصادی به انگلستان روی آورد.[۱۶] از دهه ۱۳۱۰ به بعد، مبنای مبادلات سیاسی ــ اقتصادی ایران بر کشور آلمان استوار گردیده بود و با ظهور هیتلر، رهبر حزب ناسیونالیست در ژوئیه ۱۹۳۳٫م/۱۳۱۱٫ش، روابط میان دو کشور وارد مرحله جدیدتری گردید. آلمانی‌ها تبلیغات وسیعی در مورد اشتراک نژاد آریایی دو ملت ایران و آلمان و مشابهت هدفهای ملی دو کشور در مبارزه با کمونیسم و امپریالیسم آغاز کرده، محبوبیت بسیاری در میان ایرانیان به‌دست آورده بودند.[۱۷] اما با پیمان عدم تعرض میان آلمان و شوروی (۱۳۱۸٫ش/۱۹۳۹٫م)، آلمانیها، به پیروی از خط‌مشی هیتلر، در جهت کاهش نفوذ انگلستان و افزایش نفوذ شوروی در ایران تلاش کردند و حتی نفوذ خود را در ایران در درجه دوم اهمیت قرار دادند؛ هدف هیتلر از این کار این بود که استالین را از توجه به اروپای شرقی منحرف سازد.[۱۸]

در آن هنگام، در نظر انگلستان، جلوگیری از نفوذ کمونیسم شوروی و حفظ لوله‌های نفتی جنوب به مراتب از خطر فاشیسم آلمان مهم‌تر بود، اما درعین‌حال انگلستان با هرگونه اعتماد به ارتش ایران یا هماهنگی برنامه با آن موافق نبود؛ چراکه کمیته سرفرماندهی انگلستان معتقد بود اتحاد با ایران بهای گزافی به همراه خواهد داشت؛ چون رضاشاه حمایت انگلستان را برای دفاع از نواحی شمال ایران در برابر تهاجم روسها خواستار بود، درحالی‌که برای انگلستان فقط دفاع از مناطق استراتژیک جنوبی، به‌ویژه حوزه‌های نفتی، اهمیت داشت.[۱۹]

البته سرریدر بولارد، سفیرکبیر انگلستان در ایران، در طی جنگ جهانی دوم از گسترش نفوذ خانه‌های قهوه‌ای، که در ظاهر محل تجمع خانواده‌های آلمانی، ولی در اصل، مرکز فعالیت جاسوسی آنان بود، به‌شدت ناخرسند بود.[۲۰] کودتای رشیدی عالی گیلانی ژرمنوفیل علیه نوری سعید، نخست‌وزیر انگلوفیل، در آوریل ۱۹۴۱٫م/فروردین ۱۳۲۰٫ش، نیز بر این ناخرسندی افزود؛ اگرچه انگلیسی‌ها توانستند مجدداً نوری سعید را در خرداد ۱۳۲۰٫ش به قدرت برسانند، هنوز دغدغه خاطر انگلیسی‌ها درخصوص میزان نفوذ ستون پنجم آلمان در ایران وجود داشت.[۲۱]

سرانجام حمله ناگهانی آلمان به شوروی، در بیست‌ودوم ژوئن ۱۹۴۱٫م/ اول تیر ۱۳۲۰٫ش، تمام معادلات را به هم ریخت و شوروی، که تا آن روز در صف متحدین قرار داشت، به اردوگاه متفقین پیوست. هدف آلمانها خرد کردن نیروهای دفاعی شوروی، تصرف مسکو، لنینگراد و کیف، و رسیدن به چاههای نفت قفقاز بود. آنها قصد داشتند پس از آنکه ارتش آفریقایی‌شان ــ که به دروازه‌های مصر رسیده بود ــ دفاع انگلیسی‌ها را درهم شکست، با ارتش اعزامی به شوروی، در ایران تلاقی کنند و تواماً به هندوستان حمله نمایند و با تصرف ذخایر نفت خاورمیانه و منابع حیاتی هند، امپراتوری انگلیس را به زانو درآورند.[۲۲]

در این هنگام، روسها در مقابل حملات برق‌آسای ارتش آلمان، به اسلحه، مهمات و دارو احتیاج مبرمی داشتند و انگلیسی‌ها نیز می‌خواستند، به هر قیمتی شده، خطوط ارتباطی بین خلیج‌فارس و سرحد شوروی را حفظ کنند تا بدین‌وسیله هم مهمات و وسایل جنگی مورد نیاز شوروی‌ها را به جبهه آنها برسانند و هم اگر احتمالاً روسها شکست خوردند، بتوانند راساً از چاههای نفت خاورمیانه و خطوط ارتباطی هند، دفاع کنند.[۲۳] بدین‌ترتیب شوروی و انگلیس بر ضد دشمن مشترک در دوازدهم ژوئیه ۱۹۴۱٫م/۱۳۲۰٫ش معاهده‌ای بستند که طی آن دو دولت متعهد شده بودند: اولاً برای متارکه جنگ با آلمان، بدون رضایت طرف دیگر هیچ‌گونه مذاکرات جداگانه‌ای ننمایند، ثانیاً هرگونه کمک نظامی را در جنگ با دشمن مشترک، به یکدیگر برسانند. در این زمان مساله رساندن اسلحه و مهمات به جبهه روسیه مطرح شد و انگلیسی‌ها راه ایران را پیشنهاد کردند که مطمئن‌ترین و کوتاه‌ترین راه بود و راه‌آهن آن از خلیج‌فارس به بحر خزر بهترین وسیله نقلیه به‌شمار می‌رفت. روسها ابتدا در مورد حمله به ایران، به جهت اینکه این کشور دارای ارتش مدرن و مجهزی بود، تردید کردند، اما انگلیسی‌ها به آنان اطمینان دادند که در ظرف چند روز، به از بین بردن مقاومت ارتش ایران و اشغال کشور موفق خواهند شد و به‌این‌ترتیب در هفدهم ژوئیه ۱۹۴۱٫م/۱۳۲۰٫ش در مورد حمله به ایران میان نمایندگان دو کشور توافق به وجود آمد.[۲۴]بنابراین هدفهای استراتژیک متفقین در ایران عبارت بود از: ۱ــ دستیابی به راههای ارتباطی کشور و برقراری رابطه با بحر خزر برای رساندن کمکهای نظامی به دولت شوروی؛ ۲ــ تصرف چاههای نفت جنوب به‌منظور محافظت از آنها و جلوگیری از انهدام و خرابکاری عمال نازی، عشایر جنوب و دولت ایران (در تمام مدت جنگ، نفت ایران احتیاجات نظامی متفقین را برآورده می‌کرد، به‌خصوص پس از ورود ژاپن به جنگ، معادن نفت ایران تنها منبعی بود که نفت مورد احتیاج را تامین می‌ساخت)؛ ۳ــ اخراج کارشناسان و عمال آلمانی از ایران به‌منظور جلوگیری از خرابکاری در راههای ارتباطی و چاههای نفت‌ و نیز اقدام به کودتا با استفاده از ایرانیان طرفدار آلمان نازی و تشکیل گروههای ویژه فاشیستی از آلمانیهای ساکن ایران؛ ۴ــ عملیات جنگی نیروهای انگلیسی از طریق ایران در صورت رسیدن ارتش آلمان به سرحدات ایران.[۲۵]

رضاشاه در این هنگام با اتکا به ارتش ۱۲۷هزار نفری، اعلام بی‌طرفی ایران و برکناری دکتر متین دفتری در ژوئیه ۱۹۴۰٫م/۱۳۱۹٫ش و گماردن رجب‌علی منصور، که به محافظه‌کاری شهرت داشت، امیدوار بود که دو دولت همسایه، در امور دولت بی‌طرف ایران مداخله نکنند. اما در این زمان یگانه دستاویز انگلیسیها برای حمله به ایران کماکان حضور ستون پنجم آلمان در این کشور بود؛ بولارد در چهارم ژوئن ۱۹۴۱٫م/ چهاردهم خرداد ۱۳۲۰٫ش از دولت منصور خواست فعالیتهای پنهانی عوامل آلمان را در ایران متوقف نماید. وی در اول ژوئیه ۱۹۴۱/دهم تیر ۱۳۲۰ در دیداری با منصور از او خواست به‌فوریت به اخراج چهارپنجم آلمانی‌های شاغل در ایران اقدام نماید.[۲۶]

اما دولت ایران جواب داد که کارشناسان آلمانی برای خدمات و صنایع ایران ضروری هستند و دولت ایران به‌سرعت نمی‌تواند جانشینی برایشان پیدا کند، از طرفی تعداد آنها چندان زیاد نیست و دولت ایران بر آنها نظارت می‌کند، اما متفقین که قبلاً در مورد حمله به ایران به توافق رسیده بودند، مشغول تدارکات نظامی گردیدند.

در ششم اوت ۱۹۴۱٫م/ بیست‌وپنجم خرداد ۱۳۲۰٫ش، سفارت انگلستان، طی یادداشتی ده ماده‌ای خطاب به دولت ایران، مجدداً در مورد حضور و فعالیت آلمانیها در ایران هشدار داد[۲۷] و به تبع آن شوروی نیز در همین روز تذکاریه‌ای مبنی بر کاستن تعداد آلمانیها در ایران و کوتاه کردن دست آنها از امور، برای دولت ایران فرستاد.[۲۸] درواقع دو دولت با این یادداشتها به ایران اولتیماتوم داده بودند، اما در همان روز یادداشت سومی از دولت آلمان به دست رضاشاه رسید که حاوی پیام هیتلر به رضاشاه بود. پیشوای آلمان در پیام خود از مقاومت ایران در برابر فشار متفقین و پیروی از سیاست بی‌طرفی اظهار خوشوقتی نموده، و اظهار کرده بود که به عقیده او این دوره فشار، طولانی نخواهد بود، چراکه نیروهای آلمان در خاک اوکراین پیشروی نموده و به نواحی شمال جزیره کریمه رسیده‌اند و قصد دارند تا پاییز، قسمتهای دیگری از خاک روسیه را اشغال کنند و آخرین مقاومت روسها را نیز درهم شکنند، در ضمن اطمینان داده بود که تلاشهای انگلیس برای ایجاد خط دفاعی در قفقاز به لحاظ تفوق نیروهای آلمان محکوم به شکست است و دولت آلمان امیدوار است تا سپری شدن این دوره کوتاه، دولت ایران با تمام قوا در مقابل فشار متفقین مقاومت نماید.[۲۹]

در این وضعیت رضاشاه، که در وضعیت بسیار دشواری قرار گرفته بود و از همه‌سو تحت فشار قرار داشت، تنها راه چاره را سیاست دفع‌الوقت و حفظ وضع موجود دانست تا به مرور زمان نتیجه جنگ روشن شود و او بتواند تکلیف خود را با دول متخاصم روشن نماید. به ‌همین جهت در پاسخ دومین یادداشت متفقین، او بار دیگر اعلام نمود که تعداد کارشناسان آلمانی در ایران فقط ششصدونود نفر به علاوه خانواده‌هایشان می‌باشد که همگی با نظارت دولت ایران مشغول ادای وظیفه‌اند، در صورتی که دولت ایران آنها را اخراج نماید، ممکن است دولت آلمان این عمل را تخلف از سیاست بی‌طرفی ایران تلقی نماید. به‌ همین جهت، از پذیرفتن تقاضای متفقین معذور است. در این هنگام رادیو و جراید انگلستان و شوروی، و متفقین آنها به تبلیغاتی شدید درباره فعالیت ستون پنجم و جاسوسان آلمانی در ایران و ورود احتمالی رضاشاه در جنگ به نفع آلمان دست زدند. از این رو، در سحرگاه روز بیست‌وپنجم اوت ۱۹۴۱٫م/ سوم شهریور ۱۳۲۰ نیروهای شوروی و انگلستان از شمال و جنوب وارد خاک ایران شدند. در همان ساعات اولیه حمله نیروهای انگلستان و شوروی به ایران، اسیمرنف، وزیرمختار شوروی، و سرریدر بولارد، وزیرمختار انگلیس، منصور، نخست‌وزیر ایران، را از قضیه حمله مطلع نمودند و طی دو اعلامیه دلایل حمله خود را بیان کردند.[۳۰]

بحث حقوقی در مورد حمله دو دولت انگلستان و شوروی به ایران کمتر به صورت بی‌طرفانه تحلیل و بررسی شده است، زیرا اکثر مورخان و محققان، تحت تاثیر ناسیونالیسم، تجاوز هر دو کشور را غیرقانونی تلقی نموده‌اند، درحالی‌که حمله شوروی براساس فصل ۶ عهدنامه مودت (۱۹۲۱٫م/۱۳۰۶٫ش) در مقایسه با حمله انگلستان چندان غیرقانونی نیز نبوده است. این فصل عهدنامه چنین متذکر می‌شود: «اگر دولت ثالثی بخواهد به واسطه مداخلات نظامی، پلتیک غاصبانه را در ایران مجری، و یا خاک ایران را مرکز عملیات نظامی ضد روسیه قرار بدهد… در صورتی که دولت روسیه قبلاً به دولت ایران اخطار نماید و دولت ایران در رفع مخاطره مزبور مقتدر نباشد، آن‌وقت دولت روسیه حق خواهد داشت که قشون خود را به خاک ایران وارد نموده، برای دفاع از خود اقدامات نظامی به عمل آورد.»[۳۱] به هر روی رضاشاه، که پس از ورود متفقین غافلگیر شده بود، از سفرای ایران در لندن، مسکو و واشنگتن خواست از دولتهای یادشده تقاضا کند عملیات نظامی را متوقف سازند و با او وارد مذاکره شوند، اما آنها نه‌تنها جوابی ندادند، بلکه تلویحاً به سفرای ایران فهماندند که دیگر دیر شده است. رضاشاه به تصور اینکه متفقین حاضر نیستند با نخست‌وزیر او، علی منصور، صحبت کنند، خیلی سریع او را کنار گذاشت و مجدداً محمدعلی فروغی را، که بیشتر مورد قبول انگلیسی‌ها بود، به نخست‌وزیری برگزید. فروغی نیز سریعاً تشکیل کابینه داد و با نمایندگان شوروی و انگلستان وارد مذاکره شد. پس از این مذاکرات، در بیست‌وهشتم اوت ۱۹۴۱٫م/ ششم شهریور ۱۳۲۰٫ش رضاشاه به کلیه واحدهای ارتش دستوری مبنی بر ترک مقاومت داد و در هشتم شهریور (سی‌ام اوت) نمایندگان دول متفق تقاضاهای دول متبوع خود را به شرح ذیل به دولت فروغی اعلام نمودند: ۱ــ اخراج کلیه اتباع آلمان به استثنای اعضای سفارت و چند نفر کارشناس آلمانی ۲ــ تعهد در تسهیل حمل و نقل اسلحه و مهمات و ادوات جنگی از راه ایران به روسیه.

در مقابل، انگلیسی‌ها و شوروی‌ها متعهد شده بودند حق‌السهم ایران را از نفت جنوب، و عایدات ایران را از شیلات بپردازند و همچنین لوازم مورد احتیاج اقتصادی ایران را فراهم سازند و نیز جلوی پیشروی بیشتر نیروهای خود را بگیرند.[۳۲] و به محض اینکه وضعیت نظامی اجازه دهد قشون خود را از خاک ایران خارج نمایند.[۳۳]

اما هنوز دولت ایران جوابی به این تقاضاها نداده بود که سفرای دو دولت، به جای اخراج اتباع آلمانی، تحویل آنها را به متفقین خواستار شدند. رضاشاه حاضر نشد این تقاضا را عملی سازد، در نتیجه مذاکرات به طول انجامید. این در حالی بود که اروین اتل، وزیرمختار آلمان، از ایران مصراً می‌خواست از قبول پیشنهادات دول متفق سرباز زند و آلمانیها را به قوای دشمن تحویل ندهد، در خلال همین ایام، ژنرال ویول نیز شخصا به ایران آمد و با سفرای شوروی و انگلستان و فرماندهان نظامی متفقین مذاکره کرد. در نتیجۀ این مذاکره، متفقین در دهم سپتامبر ۱۹۴۱٫م/ نوزدهم شهریور ۱۳۲۰٫ش، به دولت ایران اولتیماتوم دادند که اگر ظرف چهل‌وهشت ساعت اتباع آلمانی را به نیروهای آنها تسلیم، و سفارت‌خانه‌های آلمان، ایتالیا، رومانی و مجارستان را تعطیل نکند، پایتخت را اشغال خواهند کرد. چون رضاشاه باز هم جواب صریحی به اولتیماتوم متفقین نداد، در شانزدهم سپتامبر ۱۹۴۱٫م/ بیست‌وپنجم شهریور ۱۳۲۰٫ش، قوای شوروی و انگلستان از شمال و جنوب به سوی تهران حرکت کردند و رضاشاه طی اعلامیه‌ای[۳۴] به نفع ولیعهدش محمدرضا از سلطنت کناره گرفت.[۳۵]

وی پس از استعفا، از ترس انتقام، خود را به انگلیسی‌ها تسلیم نمود؛ چراکه اگر در ایران می‌ماند مانند سایر جنایتکاران آن دوران مورد استیضاح مجلس و محاکمه افکار عمومی و شاید هم مجازات شدید قرار می‌گرفت.[۳۶] وی ابتدا نمی‌دانست او را به کجا می‌برند.[۳۷] انگلیسی‌ها شایع نموده بودند که قرار است او را به هند ببرند، اما به دلیل برخی ملاحظات از این کار صرف‌نظر کردند.[۳۸]

جواد صدر درخصوص استعفای رضاشاه و تبعید او می‌نویسد: «رضاشاه به خواست متفقین مجبور شده از سلطنت کناره‌گیری کند، ابتدا به اصفهان و بعد به جنوب و بندرعباس رفت و از آنجا او را با کشتی به سمت هندوستان بردند و بعد در دریا، همان کشتی مسیر خود را تغییر داد یا او را به کشتی دیگری منتقل کرده و به جزیره موریس بردند، تقریبا تکراری از نمایش دستگیری و بردن ناپلئون به جزیره سنت‌هلن بود و باز هم بازی حوادث!»[۳۹]

پس از مدتی رضاشاه را از جزیره موریس به ژوهانسبورگ بردند که در چهارم دی ۱۳۲۳ در همان شهر درگذشت.[۴۰] پس از کناره‌گیری رضاشاه از سلطنت، نیروهای متفقین تهران را اشغال، و کلیه تاسیسات نظامی و راه‌آهن را تصرف کردند و بلافاصله مقدمات حمل اسلحه و مهمات را از خلیج‌فارس به دریای خزر، از طریق راه‌آهن سراسری ایران، فراهم نمودند. اتباع آلمانی نیز به دست قوای متفقین افتادند و نیمی از آنان به بازداشتگاههای سیبری، و نیمی دیگر به استرالیا تبعید شدند.[۴۱]

در این زمان با کناره‌گیری رضاشاه و تبعید وی، مساله جانشینی مطرح شد. ظاهرا انگلیسی‌ها درصدد بودند یک شاهزاده قاجار را به پادشاهی برسانند.[۴۲] محسن فروغی از قول پدرش می‌نویسد: «متفقین سه پیشنهاد دادند: ۱ــ فروغی رئیس‌جمهور شود؛ ۲ــ سلسله پهلوی منقرض، و مجدداً یکی از افراد جوان قاجار به سلطنت گمارده شود که کاندیدای سلطنت یکی از فرزندان محمدحسن‌میرزا، ولیعهد سابق، بود ۳ــ فرزند ذکور رضاشاه، به نام غلامرضا، (مادرش ملکه توران از خاندان قاجاریه بود) که در این زمان هیجده سال داشت، به سلطنت برگزیده شود.»[۴۳]

سرانجام با کوشش‌های محمدعلی فروغی، نخست‌وزیر وقت، محمدرضاشاه به پادشاهی رسید و فروغی به‌عنوان اولین نخست‌وزیر دومین شاه دودمان پهلوی، محمدرضا را یاری داد.[۴۴]

 

شهریور ۱۳۲۰ و انفعال حکومت رضاشاه

با ورود متفقین به ایران در سوم شهریور ۱۳۲۰٫ش، و دستور رضاشاه مبنی بر ترک مقاومت در ششم شهریور، آن ارتشی که رضاشاه با آن همه دبدبه و کبکبه و صرف بودجه‌ها و هزینه‌های گزاف برای ضمانت سلطنت خود ساخته و یکی از ارکان سلطنتش را بر پایه آن قرار داده بود به یکباره فروریخت و نتوانست در برابر حمله متفقین، جز مقاومتی بسیار اندک، کاری انجام دهد؛ تنها مقاومتی که در این زمان انجام شد مقاومت نیروی دریایی نوپای ایران به فرماندهی دریادار بایندر بود، که توانست یک روز، مانع پیشروی قوای انگلیسی در جنوب ایران شود، اما در نهایت نیروهای انگلیسی مقاومت بایندر و ششصدوپنجاه نفر افسر و ملوان را درهم شکستند و همگی آنها در طی این زد و خورد کشته شدند.[۴۵] و چنین بود که از آن ارتش ۱۲۷هزار نفری فقط ۶۵۰ نفر مردانه ایستادند و کشته شدند. درواقع بنیان این ارتش به‌ظاهر منسجم، مدتها پیش، دستخوش ویرانی گشته بود و به همین دلیل با اولین لرزش، فرماندهان لشکر رضائیه و خراسان، مانند فرمانده کل قوای‌شان، فرار را بر قرار ترجیح دادند و از ترکیه و بندرعباس سر درآوردند.[۴۶]

یکی از نقاط ضعف رژیم‌های اقتدارگرا فقدان نقد و آسیب‌شناسی است؛ چنان‌که حاضر نیستند ضعفهای خود را بپذیرند، و درصدد برمی‌آیند نقایصشان را به عناوین مختلف، با دستاویز قرار دادن چیزهایی که وجود خارجی ندارند، بپوشانند؛ چنان‌که رضاشاه نیز در سوم شهریور ۱۳۲۰ گفت: «اگر من صد بمباردیه داشتم، خودم می‌دانستم چطور به تعرض روسها و انگلیسی‌ها جواب بدهم.»[۴۷] و در چهارم شهریور اظهار کرد: «سربازهای ما بسیار خوب هستند و خوب می‌جنگند، ولی با گوشت بدن جلو تانک و هواپیما چطور می‌تواند طاقت بیاورد.»[۴۸] این در حالی بود که وی در اوایل مرداد ۱۳۲۰ در مانوری که در تپه‌های ازگل ترتیب داده شده بود تحت‌تاثیر مهملات فرماندهان چاپلوس و فرصت‌طلب، که لشکر سلم و تور را به مبارزه می‌طلبیدند، گفته بود: «قشون من عالی‌ترین قشونی است که امروز در دنیا وجود دارد.»[۴۹]

وی هنگامی که ژنرال ژاندار، مستشار نظامی سفارت فرانسه در تهران، را مخاطب قرار داد و از میزان مقاومت ارتش ایران در برابر قوای دول معظم جویا شد و پاسخ ناامیدکننده «دو ساعت مقاومت» را شنید، جهانبانی، رئیس وقت ستاد ارتش، را مامور کرد تا نقاط ضعف ارتش ایران را شناسایی و رفع کند، اما هنگامی که جهانبانی تمامی عوامل ضعف ارتش را طی یک گزارش تحقیقی به سمع و نظر وی رسانید، چنان مورد غضب قرار گرفت که نه‌تنها دستگیر و رهسپار زندان شد،[۵۰] بلکه تمامی خاندان جهانبانی، که اکثر آنها مستخدم ارتش بودند، از وحشت دیکتاتور و دستور تلویحی‌اش، نام خانوادگی خود را به جهان‌بینی، شه‌بنده، کیکاووسی و یزدان‌مهر تغییر دادند،[۵۱] تا بدین وسیله موارد نقصان ارتش شاهنشاه قدرقدرت مرتفع گردد! به هنگام حمله متفقین، رضاشاه حتی کوچک‌ترین اقدامی برای رفع ضروریات مورد نیاز سربازان انجام نداده بود، کمااینکه در جلسه هیات وزرا، که در روز سوم شهریور ۱۳۲۰ با حضور رضاشاه تشکیل گردید، معلوم شد: ۱ــ برای مصرف تهران بیش از سه روز گندم موجود نیست؛ ۲ــ پیش‌بینی برای برقراری سیستم آگاه کننده مردم (آژیر) مطلقاً به عمل نیامده است؛ ۳ــ روز بعد معلوم شد که حتی بنزین هم به حد کافی وجود ندارد؛ ۴ــ علاوه بر اینها پناهگاه هوایی هم احداث نشده بود و در روز دوم جنگ نیز ستاد جنگ اعلام کرد که استفاده از پنجاه‌هزار نفر ابواب جمعی نیروهای پادگان به دلیل نبود کامیون و بنزین ممکن نیست.[۵۲] در این جلسه هیچ‌کس از رضاشاه نپرسید که بنزین، آژیر، پناهگاه و ضدهوایی هم مثل بمباردیه، تانک و هواپیما در دسترس نیستند یا اینکه تمام حکومتها آنها را جزء برنامه‌های بلندمدت خود پیش‌بینی می‌کنند؟ وی در حالی دستور محاکمه و مجازات علی ریاضی و احمد نخجوان، و بازگشت امرای لشگر را به تهران صادر کرد[۵۳] که خودش در تدارک فرار بود؛ چنان‌که در همان روز سوم شهریور علناً اظهار کرده بود: «ما تصمیم خود را گرفته‌ایم که برویم.»[۵۴] سوال اینجاست که در تاریخ، کدام جنگ است که با فرار فرماندهان لشکر، سربازانش پراکنده نشده و به پیروزی رسیده باشند؟ ارتشبد فردوست درخصوص حال و روز رضاشاه هنگام حمله متفقین می‌نویسد: «پس از اینکه به او گوشزد شد ورود نیروهای متفقین به ایران اجتناب‌ناپذیر است، آن مرد قدرقدرت، که قدرتش در دستگاه دژخیمی شهربانیش بود، یکباره فرو ریخت و به فردی ضعیف و غیرمصمم تبدیل شد و در ظرف چند روز قیافه و اندامش آشکارا پیرتر و فرسوده‌تر گردید.»[۵۵]

درواقع تصویری که رضاشاه در این برهه زمانی از خود نشان داد کاملاً با تصویری که تا پیش از این تاریخ از وی ارائه شده بود، در تضاد قرار داشت. تا پیش از این تاریخ، در مدارس نظام و دانشکده‌های افسری، چاپلوسان و فرصت‌طلبان ظهور رضاشاه را امری الهی تلقی می‌کردند که به صورت دست خداوندی از آستین ملت برومند ایران بیرون آمده و ایران و ایرانی را نجات داده است؛[۵۶] کار به جایی رسید که سرگرد فرزد در سال ۱۳۱۹٫ش در سخنرانی‌اش در دانشگاه جنگ، ضمن مقایسه هیتلر و رضاشاه، با خدا خواندن هیتلر، رضاشاه را حتی بالاتر از خدا خواند.[۵۷]

از سویی دیگر، رضاشاه تلاش کرد با حذف القاب و عناوین دوره قاجار، نظیر سلطنه، دوله و…، و به‌کارگیری القاب نظامی جدید، نظیر سپهبد، امیرلشکر، حکومتی میلیتاریزه و نظامی ایجاد کند. او با اعمال این سیاست باعث شد اشرافیت نظامی جدیدی به‌وجود آید که متشکل از نورچشمی‌ها، چاپلوسان و فرصت‌طلبان بود و گماشتن این افراد در راس این امور یأس و سرخوردگی افسرانی را موجب می‌شد که به دلیل مانورها و تبلیغات گسترده زمان رضاشاه، به امر نظامی‌گری روی آورده بودند. از طرف دیگر، افسران دانشکده‌دیده در بدو ورود به خدمت، بر مبنای نوعی نیاز روحی به داشتن یک فرمانده دلاور و وطن‌پرست، رضاشاه را مظهر تمام صفات خوب دلاوری، شجاعت، میهن‌پرستی و… می‌دانستند. آنها سیه‌چردگی او را به خدمات مردانه وی در وضعیت آب و هوای سخت و سوزان، و زخم پیشانی او را ناشی از سلحشوری سربازیش می‌دانستند، اما پس از اینکه مشخص شد زخم بالای پیشانی جای زخم جنگی نبوده، بلکه جای زخمی است که در اثر برخورد قمه و طی نزاعی بین او و همقطار دوران جوانیش، گروهبان علیشاه، هنگام امتناع از پرداخت پول یک بطری عرق در خانه گلین معروفه در محله ده آن روز عارض شده است،[۵۸] خواه‌ناخواه شخصیت رضاشاه در نظرشان فروریخت. از سویی دیگر، عکس‌العمل رضاشاه نسبت به افسران ژاندارمری و گماردن افسران ناآگاه و بی‌سواد و برتری‌دادن قزاق‌ها نسبت به سایر افسران، و خفقانی که نورچشمی‌های او بر جامعه اعمال می‌کردند، به‌خصوص از دهه ۱۳۱۰ به بعد، نارضایتی فزاینده افسران ارتش را به دنبال داشت؛[۵۹] در این میان، رویکرد رضاشاه به آلمان و گسترش مبادلات سیاسی ــ اقتصادی با آن کشور، سوءظن روسیه و انگلیس را موجب گردید؛ همچنین طرفداری او از هیتلر و افکار فاشیستی‌اش، موجب شد بسیاری از افسران بله‌قربان‌گو و جاه‌طلب ارتش از شخص دیکتاتور تبعیت کنند؛ کمااینکه کسانی چون سرلشگر باتمانقلیچ، به تقلید از هیتلر، سبیل هیتلری گذاشتند و سر خود را به صورت آلمانی تراشیدند؛[۶۰] درواقع افزایش هم‌دردی با فاشیسم و احساسات هواداری از دول محور در درون ارتش ایران، هرچند به صورت پراکنده باقی ماند، نشانه‌ای از بی‌ثباتی بود و در حمله متفقین موثر افتاد؛[۶۱] در وصف بی‌ثباتی و روحیه مقلد امرای ارتش همین بس که ارتشبد منوچهر آریانا به دلیل تقلید کورکورانه از غرب، زمانی خود را ناپلئون بناپارت ثانی[۶۲] و زمان دیگری، پس از پیروزی موشه دایان در نبرد با فلسطینی‌ها، خود را موشه دایان خواند و شایع بود که به دلیل یک‌چشمی بودن موشه دایان، تنها چاره را در این دید که برای شباهت به او، به فرانسه سفر کند و یک چشم خود را درآورد![۶۳]

وی همچنین در طی عمر خود، چندین‌بار نام خود را تغییر داد؛ چنان‌که ابتدا حسین نخعی نام داشت، بعد به حسین معتمد منوچهری تنکابنی تغییر نام داد و در نهایت سپهبد بهرام (منوچهر) آریانا نامیده شد.[۶۴]

رویکرد به دوران باستان یکی دیگر از سیاستهای اعمال‌شدۀ زمان رضاشاه بود که فروغی آن را تئوریزه، و رضاخان عملی کرد. این باستان‌گرایی، به شکل بسیار سطحی و کودکانه‌ای، نه‌تنها تمام عرصه‌های هنری، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را درنوردید، بلکه به خصوصی‌ترین زوایای زندگی افراد نیز رسوخ یافت، به‌ طوری که تقلیدهای محض از اشکال و نقوش تخت‌جمشید در آثار هنری و معماری نمایان شد. از این رو، بخش اعظم فرصت‌طلبان نیز، به سان رضاخان، نام خانوادگی باستانی بر خود نهادند. با نگاهی گذرا به جراید سنوات ۱۳۰۴٫ش به بعد، موج این‌گونه تغییر نامها آشکارتر می‌گردد. اما از آنجا که حکومت رضاشاه یک حکومت نظامی بود و ارتش یکی از ارکان اساسی آن محسوب می‌گشت، این سیاست بیش از همه در عرصه نظامی اعمال شد؛ چنان‌که بخش اعظم نیروهای نظامی به واسطه اطاعت کورکورانه از رضاخان، برای عقب‌نماندن از کاروان تمدن!؟ به سرعت این سیاست را در دستور کار خود قرار دادند. از جمله این افراد می‌توان از حسین نخعی نام برد؛ او چنان‌که ذکر گردید، ابتدا به حسین منوچهری تنکابنی و سپس بهرام (منوچهر) آریانا تغییر نام داد.[۶۵] اقلیت محدودی نیز، مثل جلیل مجتهدی (بزرگمهر بعدی) که سعی می‌کردند به‌گونه‌ای خفیف مقاومت کنند، به دستور رضاشاه، به تغییر نام خانوادگی خود مجبور گردیدند.[۶۶] اما با اوج‌گیری تغییر نامهای خانوادگی از سوی نیروهای نظامی، بسیاری از افرادی که در گذشته با رضاشاه مشکلاتی داشتند نیز، به منظور شناخته نشدن، به این کار مبادرت ورزیدند؛ از جمله این افراد می‌توان به سرهنگ ملک‌زاده، یکی از نیروهای ژاندارمری، اشاره کرد که با اضافه کردن نام هیربد به نام خانوادگی خود به‌شدت موجب عصبانیت رضاشاه گردید، از این رو، رضاشاه دستور داد که هیچ فرد ایرانی حق ندارد، بدون اجازه شاه، نام خانوادگی خود را تغییر دهد و این فرمان را مجلس، طی یک ماده واحده، تصویب کرد.[۶۷]

در نتیجه همین سطحی‌نگری، یکسونگری، بی‌ثباتی و ناآگاهی حاکم بر ارتش بود که کسانی چون سرلشگر محمدحسین آیرم، چهارمین رئیس شهربانی دوره رضاشاه ــ که در سال ۱۳۱۴٫ش، تقریباً از ایران فرار کرده بود ــ پس از حمله متفقین به ایران، به فکر تشکیل دولت ایران آزاد افتاد و حتی عده‌ای از ایرانیان مقیم خارج را به دور خود جمع کرد.[۶۸]

سرتیپ عطاپور نیز هنگامی که متوجه شد انگلیسی‌ها، پس از فرار رضاشاه، به دنبال فرد دیگری غیر از محمدرضا برای سلطنت هستند، با نزدیک شدن به انگلیسی‌ها سعی کرد نظر آنان را به خود جلب نماید.[۶۹] عده‌ای دیگر از افسران ارتش نیز همچون رضاشاه چنان به ضعف و زبونی دچار گردیدند که با پوشیدن لباس زنانه سعی کردند هویت خود را مخفی سازند.[۷۰]

 

ارتش پس از شهریور ۱۳۲۰

دانش‌آموزان مدارس نظام در دوره رضاشاه، که اغلب از دو طبقه متضاد ثروتمند و فقیر بودند، شکاف طبقاتی را به نحو فزاینده‌ای حس می‌کردند؛ درواقع تجزیه ایشان به دو گروه عدمی و غیرعدمی (بی‌بضاعت و بابضاعت) موجب شده بود گرایشاتی در هر گروه به وجود آید. از این رو پس از شهریور ۱۳۲۰ و در فضای باز سیاسی به‌وجود آمده، علاوه بر اینکه عده‌ای از عدمی‌ها با ورود به دانشکده افسری به شاخه نظامی حزب توده پیوستند، کسانی از غیرعدمی‌ها نیز، همانند غلامحسین بیگدلی، به سبب وجود تفاوت طبقاتی در دبیرستان نظام، وارد شاخه نظامی حزب توده گشتند؛ همچنین عده‌ای از عدمی‌ها، به منظور خروج از آن وضعیت، به رژیم حاکم نزدیک شدند و نوکر او گردیدند؛ کسانی چون سپهبد ناصر مقدم (رئیس ساواک) و سپهبد هاشمی‌نژاد[۷۱] (فرمانده سابق گارد شاهنشاهی).

سرانجام حوادث شهریور ۱۳۲۰٫ش موج وسیعی از نارضایتی را نسبت به رضاشاه و تمامی صاحب‌منصبان ارتش به‌وجود آورد؛ اگرچه هریک از ایشان، یعنی شاه و صاحب‌منصبان، سعی می‌کردند طرف مقابل را متهم نمایند، این‌گونه منحرف کردن اذهان عمومی، از مساله اصلی، یعنی نارضایتی از بی‌کفایتی ارتش قدرقدرت رضاشاهی، که در این دوران فقط مشغول سرکوب داخلی بود، نمی‌کاست. ناخشنودی از رضاشاه و صاحب‌منصبان ارتش در درون و برون ارتش انعکاس یافت؛ نارضایتی مردم از نیروی زمینی، در معابر عمومی، با مقایسه رفتار آنها با نیروی دریایی آشکار می‌شود؛ مردم به واسطه مقاومت نیروی دریایی رفتار بالنسبه محترمانه‌تری با افسران نیروی دریایی داشتند.[۷۲]

اما زمینه‌های ناخشنودی نظامیان جوان نسبت به عملکرد صاحب‌منصبان و امرای ارتش، زمانی گسترش یافت که ایشان در کمال ناباوری، پوشالی‌بودن ارتش و وعده‌های آن را دریافتند. سراسر خاطرات این نظامیان آکنده از نوعی خشم همراه یأس و سرخوردگی است.[۷۳]

بدین‌ترتیب در ارتشی که رضاخان فقط و فقط برای حفظ منافع خود به‌وجود آورده بود نوعی انشقاق پدید آمد و طی یک فرایند زمانی سه نوع طرز تفکر در مورد مسائل سیاسی، در میان نیروهای نظامی، به وجود آمد. از این رو، گروهی همچنان سلطنت‌طلب باقی ماندند و هیچ‌گاه به مراحل بعدی، یعنی نقد اوضاع، دست نیافتند؛ متاسفانه ایشان بخش اعظم نیروهای نظامی را تشکیل می‌دادند، اما عده‌ای پس از گذر از پرستش شاه به‌عنوان نماد سلطنت، به الگوهای دیگری از جمله آلمان هیتلری و شوونیسم و سپس به نوعی ناسیونالیسم ایرانی دست یافتند. این عده اقلیتی به‌شدت متزلزل بودند؛ کمااینکه در بسیاری از حوادث و وقایع تاریخی، ایشان به‌راحتی زیر سایه گروه اول می‌خزیدند، به همین جهت در بسیاری موارد، تفکیک این دو گروه از یکدیگر کار بسیار دشواری است. در برابر سلطنت‌طلبها و ناسیونالیست‌های نظامی، گروهی که اغلب سابقه تفکرات شوونیستی و ناسیونالیستی داشتند، از ایدئولوژی ناسیونالیسم به انترناسیونالیسم روی آوردند و زمینه‌ساز گسترش اندیشه چپ در میان نظامیان گردیدند.

 

نتیجه

تاثیرات شهریور ۱۳۲۰٫ش، بر تمامی نیروهای موثر جامعه کاملاً مشهود است؛ اما در این بین نیروهای نظامی در اولویت قرار دارند، زیرا با سقوط دیکتاتوری نظامی رضاشاه، اولین قشری که به شدت آسیب دید نظامیان بودند، که البته نظامیان را نه براساس خاستگاه طبقاتی ناشی از درجات نظامی‌شان، بلکه براساس عامل سن، باید تقسیم نمود، نظامیان میانسال و مسن، که تمامی پیشرفتشان حاصل دوران دیکتاتوری نظامی رضاشاه بود، خواهان بازگشت به شرایط قبل از شهریور ۱۳۲۰٫ش، بودند، اما در برابر ایشان، نظامیان جوان، که به منظور آینده‌ای بهتر وارد ارتش شده بودند، خواهان ارتقای عرصه‌های نظامی، اجتماعی و اقتصادی بودند. از این ‌رو، گرایش به شخص اول در اندیشه آنان جایگاه و پایگاه محکمی نداشت، لذا بخش اعظم ایشان تحت تاثیر تحولات جهانی به سوی ناسیونالیسم تمایل یافتند و عده‌ای نیز تحت تاثیر پیروزی‌های ارتش سرخ شوروی و نیروهای پارتیزانی چپ‌گرا در اروپای شرقی، به‌ویژه پارتیزانهای مارشال تیتو در یوگسلاوی، از‌یک‌سو، و تاسیس حزب توده در ایران، از سویی دیگر، به اندیشه‌های چپ و انترناسیونالیسم گرایش یافتند. ماحصل حضور این سه گروه در ارتش ایران، مناسبات، رقابتها و کشمکش‌هایی بود که نه‌تنها در دوران اشغال (۱۳۲۴ــ۱۳۲۰) و حوادث آذربایجان و کردستان (۱۳۲۵ــ۱۳۲۴٫ش)، بلکه تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲٫ش، تداوم یافت.

 

جنگ در آفریقا و خاورمیانه

در آفریقا

ژنرال اروین رومل که در فوریه ۱۹۴۱ با ادوات زرهی ناکافی به شمال آفریقا فرستاده شده بود، در ابتدای پیاده شدن در آفریقا به پیروزی‌های حیرت انگیزی در مقابل بریتانیایی‌ها دست یافته بود. در اواخر سال ۱۹۴۱ و اوایل سال ۱۹۴۲ که سوخت کافی به نیروهای وی رسیده بود، رومل با یک حمله برق آسا در ظرف یک هفته، سیصد مایل پیشروی کرد و از مرز مصر گذشت، ولی در ایستگاهی کوچک به نام «العلمین» متوقف شد. این به آن دلیل بود که متفقین کلیدهای رمز آلمان و ایتالیا را کشف کرده بودند. به هر کاروان تدارکاتی به سرعت حمله می‌شد. توقف آلمانی‌ها در «العلمین» فرصتی به بریتانیا داد تا نیروهای خود را تجدید کند، ژنرال برنارد لاو مونتگومری به فرماندهی سپاه هشتم بریتانیا منصوب شد. نیروهای بریتانیا آماده ضد حمله به آلمانی‌ها شدند. نخستین جنگ رومل و مونتگومری به «جنگ علم حلفا» مشهور شد. نیروهای رومل نمی‌توانستند از سد آتش توپخانه انگلیسی‌ها بگذرند. در ضمن بیشتر سوخت ارسالی به آفریقا به قعر دریا رفته بود. رومل تقاضای کمک سریع کرد، ولی این کمک هرگز به وی نرسید. مونتگومری در ۲۳ اکتبر ، ضد حمله خود را با آتش شدید توپخانه آغاز کرد. این «نبرد دوم العلمین» بود که کار رومل را یکسره کرد. غرق شدن چهار کشتی حامل بنزین در بندر «طبرق» سبب شد تا نیروی زرهی رومل از کار بیفتد. فاجعه دیگر زمانی رخ داد که نیروهای آمریکایی در مراکش و الجزایر در مسیر عقب نشینی رومل پیاده شدند. نیروهای آلمان و ایتالیا در شمال آفریقا که ۹۱ هزار نفر بودند تا ماه مه همان سال تسلیم شدند. در نوشته‌های رومل که پس از مرگش چاپ شده‌است، این جمله به چشم می‌خورد:
«از دلاورترین مردان، بدون اسلحه کاری ساخته نیست، اسلحه بدون مهارت به هیچ دردی نمی‌خورد و در جنگ متحرک از اسلحه و مهمات کاری بر نمی‌آید، مگر وسیله نقلیه و سوخت کافی برای جابه جایی آنها وجود داشته باشد».

در ایران

دولت آمریکا در دسامبر ۱۹۴۱ به ژاپن اعلان جنگ داد و کشور ایالات متحده در این مرحله رسماً و عملاً با آلمان و ژاپن و ایتالیا وارد جنگ و جنگ از محدودهٔ اروپا خارج شد و جنبه جهانی پیدا کرد. از آن پس عملاً دولت آمریکا نیز به متفقین پیوست و در ۲۵ اوت ۱۹۴۱ برای انتقال کمک‌های بریتانیا و آمریکا به شوروی، خاک ایران از شمال توسط نیروهای شوروی و از جنوب توسط نیروهای بریتانیایی اشغال شد، و سیل کمک‌های تسلیحاتی از مسیر بندرعباس – تهران – بندر انزلی به سوی اتحاد شوروی سرازیر شد. ارتش رضاشاه پهلوی که نتوانسته بود در مقابل یورش خارجی مقاومت کند منحل شد و خود شاه توسط بریتانیایی‌ها بازداشت و به آفریقای جنوبی و سپس جزیرهٔ موریس تبعید شد.
در سلسله مقالاتی جداگانه به موضوع ایران در جنگ جهانی دوم به طور مستقل و مفصل پرداخته ایم.

جنایات مدعیان حقوق بشر در جنگ جهانی دوم

«اریک هابسباون» به عنوان یک مورخ به ما چنین هشدار می دهد:«امروزه، تاریخ بیش از هر زمان دیگری توسط کسانی که به جای شناخت گذشته حقیقی تنها در پی شناخت گذشته ای مطابق با تمایلاتشان هستند، دستکاری یا حتی خلق شده است. روزگار ما، عصری بزرگ از نظر شناخت اسطوره های تاریخی است.»
گذشت زمان ما را به تدریج از حقیقت وقایع دور می کند، شاهدان مستقیم این وقایع می میرند و درس های گرفته شده در گرماگرم وقایع محو وکم رنگ می شوند. در این میان رسانه های بزرگ بدون برخورداری از دقت و موشکافی لازم برای یک مورخ، با دنبال کردن مد، به بازسازی گذشته ای می پردازندکه اغلب متاثر از زمان حال تعیین و اصلاح شده است. گذشته ای که حاصل پاکسازی و شستن هر آن چیزی است که می تواند نظم کنونی را به هم بزند.
با توجه به این موضوع؛ پارادوکس دیگر این است که تفاوت چندانی میان این «تاریخ رسمی» و سانسور در کشورهای غیر دموکراتیک وجود ندارد. در هر دو حالت آنچه به نسل جوان منتقل می شود گذشته ای بازبینی شده است و در برابر چنین تحریفی است که باید به اعتراض برخاست.
جنگ جهانی دوم واقعه اساسی قرن بیستم بود؛ یکی از خشونت بار ترین و اثرگذارترین وقایع تاریخ بشر. علت این امر در وحله اول ابعاد بی سابقه آن است. با گسترش و تشدید روزافزون درگیری، سراسر جهان به غیر از قطب جنوب تبدیل به میدان جنگ شد. در سال ١٩۴۵ تمام کشورهای مستقل مجددا درگیر جنگ شده بودند.کشورهای ابرقدرت، مستعمره های خود در آسیا و آفریقا را به اختیار یا به اجبار به میدان جنگ کشانده بودند و تمامی کشورهای آمریکای لاتین بالاخره در اردوگاه «متفقین» قرار گرفتند و حتی برزیل تا آن حد پیش رفت که دسته ای را برای نبرد به ایتالیا اعزام کرد. هنگام سقوط حکومت رایش هیتلری، در سراسر جهان تنها نه کشور (افغانستان، دانمارک، اسپانیا، ایرلند، مغولستان، نپال، پرتغال، سوئد و سویس) رسماً بی طرف باقی مانده بودند.

دیده بانانی که ماشینی را به عنوان پناهگاهشان انتخاب کردند و بنابراین موقعیتشان طوری است که می‌توانند اطلاعات را به مرکز فرماندهی‌شان بفرستند. فوریه ۱۹۴۵٫

بمباران شهر درسدن آلمان توسط متفقین

بمباران درسدن در جنگ جهانی دوم از ۱۳ تا ۱۵ فوریه ۱۹۴۵ رخ داد. این حادثه پس از آن بسیار مورد بحث و اختلاف نظر بوده‌است. برای توصیف این حملات لقب Bombenholocaust (هولوکاست با بمب) به آن داده شده‌است. بمباران شهر درسدن یکی از بحث برانگیزترین عملیات نیروهای متفقین در جریان جنگ جهانی دوم است. در این بمباران شهر تاریخی درسدن که پایتخت ایالت زاکسن آلمان و معروف به «فلورانس بر کرانه الب» بود بکلی ویران شد و شمار زیادی از مردم غیر نظامی در آن کشته شدند. شمار کشتگان غیر نظامی بین ۱۲۰۰۰ تا ۴۰۰۰۰ تخمین زده شده‌است ,البته بسیاری از جمله کرت ونه‌گات که از نزدیک شاهد بمباران درسدن بوده آمار کشته‌ها رادر کتاب سلاخ‌خانه شماره پنج ۱۳۴۰۰۰ نفر ذکر کرده‌است. ۵۰۰۰ بمب‌افکن نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا و نیروی هوایی ارتش آمریکا در این بمباران شرکت داشتند و ۳۹۰۰ تن بمب انفجاری قوی و بمب‌های آتش‌زا را طی ۴ یورش، در کمتر از ۱۵ ساعت بر شهر ریختند و ۳۴ کیلومتر مربع از شهر را ویران کردند. در آتش‌سوزی بزرگی که در نتیجه بمباران رخ داد بقایای شهر نیز نابود شد. یک گزارش نیروی هوای آمریکا در سال ۱۹۵۳ از عملیات به عنوان بمباران توجیه شدهٔ یک هدف نظامی و صنعتی، که ۱۱۰ کارخانه و ۵۰۰۰۰ کارگر را در پشتیبانی از اقدامات نظامی آلمان در خود جای داده بود، توجیه کرد. برخلاف این، پژوهشگران متعدد این گونه استدلال کرده‌اند که زیرساختهای مخابراتی ، پلها و مناطق وسیع صنعتی خارج از شهر هیچ یک به طور کامل هدف قرار نگرفتند این طور استدلال شده که درسدن یک مرکز مهم تاریخی و فرهنگی و بدون اهمیت نظامی یا با اهمیت نظامی کم بود، و حملات بمباران مناطق بدون هیچ فرقی بین نظامی بودن یا نبودن آنها و بی هیچ تناسبی با اهداف نظامی بود.
گزارش شده‌است که یوزف گوبلز، وزیر تبلیغات و روشنگری مردم رایش، ۲۰ دقیقه به شدت گریست. پس از آن او حملهٔ شدیدی به هرمان گورینگ فرماندهٔ نیروی هوایی آلمان و وزیر رایش برای هوانوردی کرد و گفت: اگر قدرت آن را داشتم قبل از دادگاه او را دار می‌زدم.
گفته شده که این حملات، اولین بار بود که مردم کشورهای متفق از نیروهای خود در مورد اقدامات آنان برای شکست آلمان انتقاد کردند.
گونتر گراس نویسندهٔ آلمانی این واقعه را یک جنایت جنگی خوانده‌است. یورگن گانسل رهبر حزب دموکرات ملی آلمان این واقعه را یک کشتار جمعی خوانده‌است.

جنایت بزرگ کشتی کاپ آرکونا

در سوم مه سال ١٩۴۵، نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا، کشتی کاپ آرکونا ( Cap Arcona ) و سه کشتی دیگر را در خلیج لوبک، در دریای بالتیک مورد هدف تیر بارهای خود قرار داده و آن ها را غرق کرد . این بزرگترین فاجعه دریایی تاریخ، بدون اطلاع عموم ، با تحریک نازی ها و سانسور و پنهان کاری انگلیسی ها، بوقوع پیوست . قرار بود با این کار اثر اعمال پلید و منفوری که در اردوگاه ها صورت گرفته شده بود را در آخرین روزهای جنگ جهانی دوم از خاطره ها محو سازند. بیش از ٧۵٠٠ تبعیدی، در فاصله چند دقیقه کشته شدند .
کاپ آرکونا ، موصوف به « سلطان آتلانتیک جنوبی » کشتی بخار سریع السیری بود با ظرفیتی بالغ بر ٢٧۵٧١ تن و متعلق به ناوگان اقیانوس پیمای هامبورگ . کشتی با شکوهی، که با سه دودکش بزرگ قرمز و سفید تواما بر قدرت شتاب خود می افزود . کشتی کاپ آرکونا، کوئین ماری دوم دوران خودش به حساب می آمد . کوچکترین جزییات در درون کشتی در نظر گرفته شده بود : مبلمان نفیس، سوئیت شاهانه، کابین هایی که به سبک دوران ملکه ویکتوریا ترئین شده بودند، باغ زمستانی ، سالن ورزش، زمین تنیس و …. این کشتی استثنایی در سال ١٩۴٢ ، به عنوان دکور برای نسخه آلمانی فیلم تایتانیک مورد استفاده قرار گرفته بود .
این کشتی که در کارگاه های کشتی سازی Blohm & Voss de hambourg ساخته شده بود روز ١۴ مه ١٩٢٧ به آب انداخته شد . در جریان سفر افتتاحیه آن تمام شخصیت های مهم اروپایی حضور داشتند . از جمله شخصیت های فرانسوی حاضر می توان از اقای پییر کلوسترمن، چهره افسانه ای در هوانوردی جهانی نام برد . او بعد ها با ٣٣ پیروزی و ۴٠٠ ماموریت انجام شده ، ماهرترین خلبان هواپیماهای شکاری فرانسوی درجنگ جهانی دوم شناخته شد .
کاپ آرکونا توانسته بود در مدت ١٢ سال با تدارک سفرهای شگفت انگیز شهرت بسزا یی کسب کند . این کشتی در سال ١٩٣٣ موجب غرور و سر بلندی رایش سوم بود و زیر پرچم نازی ها تمام اقیانوس ها را در می نوردید . روز ٢۵ اوت ١٩٣٩ برای مصارف جنگی به خدمت گرفته شد . بعد از اشغال لهستان کشتی در اسکله بندر دانزیک توقف کرد و به عنوان اقامتگاه شناور مورد استفاده نیروی دریایی جنگی آلمان (Kriegsmarine ) قرار گرفت .
تضاد بین بیچارگی زندانیان وکابین های مجلل کشتی
در سال ١٩۴۴ با پیشروی نیروهای شوروی، کاپ آرکونا ماموریت انتقال سربازان و غیر نظامیان را بین دانزیک و کوپنهاک به عهده گرفت . ولی در جریان سفر توربین های کشتی از کار افتادند و در نتیجه برای انجام تعمیرات به یک کارگاه کشتی سازی اسکاندیناوی انتقال یافت و سپس به آلمان بازگشت . روز ١۴ آوریل ١٩۴۵ هنگامی که کشتی کاپ آرکونا در خلیج لوبک ( بندر آلمانی در دریای بالتیک) لنگر انداخت تقریبا قابل راه اندازی نبود . نیروی دریایی جنگی آلمان تصمیم گرفت آن را به کمپانی دریایی هامبورگ جنوبی باز گرداند .

هنگامی که کشتی در خلیج لوبک لنگر انداخته بود گرفتار مرگبارترین فاجعه تاریخ دریانوردی شد. زیرا در همان روز ١۴ آوریل ١٩۴۵ هانریش هیملر فرمانده قوای اس اس دستور داد که نگذارند هیچ تبعیدی ای زنده به دست قوای متفقین بیفتد . تا بدین ترتیب جنایات بی رحمانه ای که در اردوگاه ها ی مرگ روی داده بودند برای همیشه پوشیده بماند . ولی از بین بردن اجساد طولانی می نمود . در نتیجه تصمیم گرفتند اردوگاه ها را خالی کرده و تبعید شدگان را بیرون انداخته و در جاده ها رها کنند . بدین ترتیب روز ۴ مه ١٩۴۵ نیروهای متفقین اردوگاه نوئنگام که در ٢۵ کیلومتری هامبورگ واقع شده بود و بزرگترین اردوگاه آلمان بود را کاملا خالی یافتند . در حالی که در بین سال های ١٩٣٨ تا مه ١٩۴۵ قریب ١٠۶ هزار تبعید شده از تمام ملیت ها و از جمله ١١ هزار فرانسوی که تنها چند صد نفر از آن ها زنده بازگشتند، در این اردو گاه به اسارت در آمده بودند . « گام های مرگ » ابعاد فجیعی در این آخرین روزهای جنگ برای نیرو های اس اس، به خود گرفت و شیوه دهشتناک و موثری برای از میان برداشتن آخرین بازماندگان اردو گاه ها فراهم آورد . تعداد زیادی از زندانیان تیر باران شدند. برخی در کنارجاده ها با شلیک تیری در گردن کشته شدند . ولی تعدادی توانستند با مقاومت در برابر ضربه ها، تشنگی، گرسنگی و با امید به پایان یافتن جنگ ،از این جهنم رهایی یابند . از طرف دیگر قوای متفقین بعد از آ زاد سازی اردوگاه برگن- بلزن در روز ١۵ آوریل ١٩۴۵از کشف فجایع دهشتناکی که در آن جا صورت گرفته بود دچار بهت زدگی شده بودند .
در این میان فرماندگان نازی که سعی داشتند به هر وسیله ای شده هر گونه اثری از اسرا را از میان بردارند، تصمیم گرفتند آن ها را در کشتی ها حبس کرده و در میان دریا غرق کنند . فرمانده ارتش نازی بخش هامبورگ کارل کوفمن ، به افسران اس اس دستور داد که اسرایی که در جاده ها آواره شده بودند را به سمت لوبک محلی که کاپ آرکونا در آن جا لنگرانداخته بود گسیل کنند . کشتی های باربری، تیئلبک، آتن ، دویتچلند که در خلیج لوبک لنگر انداخته بودند نیز برای تحقق این نقشه شوم در نظر گرفته شدند .
١٨ آوریل ١٩۴۵ نیروهای اس اس وارد کشتی کاپ آرکونا شده و به افسران آن دستور آماده باش برای انجام« عملیات ویژه » ای را دادند بدون اینکه توضیح بیشتری بدهند . فرمانده کشتی هندریش برترام و فرمانده کشتی تیئلبک، جان جاکوبسن ، به خشکی فرا خوانده شدند و در جریان جرئیات این طرح مرگبار قرار گرفتند . جاکوبسن وقتی به کشتی اش بازگشت خدمه را در جریان جزئیات عملیات ویژه قرار داد و متذکر شد که خودش و فرمانده کشتی کاپ آرکونا از انجام این کار سر باز زده اند .
فردای آن روز جاکوبسن از فرماندهی کشتی اش عزل شد . از ١٩ تا ٢۶ آوریل بیش از ١١ هزار اسیر، پای پیاده به بندر لوبک رسیدند .صلیب سرخ سوئد که در محل حاضر بود سعی کرد از طریق مذاکره با هیملرامکان آزاد سازی آن ها را فراهم سازد. ولی بی فایده بود .از روز ٢٠ آوریل اسرا به تناوب سوار کشتی می شدند . گریک افسر اس.اس به فریتز نوبمن کاپیتان کشتی آتن دستور داد که ٢٣٠٠ اسیر و ٢٨٠ نظامی اس اس و کاپو را سوار کشتی خود کرده و آن ها را به کشتی کاپ آرکونا که در ۴ کیلومتری بندر لنگر انداخته بود، برساند . او از انجام این کار امتناع کرد . ولی بعد از اینکه اورا به مرگ تهدید کردند به اجبار از دستور اطاعت کرد .افسران نازی و کاپوها به ضرب باطوم اسیران را سوار کشتی می کردند. چند ساعت بعدکشتی آتن بندر را به قصد کاپ آرکونا ترک کرد . وقتی به کشتی رسید فرمانده کاپ آرکونا از تحویل گرفتن اسرا سر باز زد . آتن تمام شب را در دریا گذراند و می بایست فردای آن روز، ٢١ آوریل، بدون اینکه بتواند اسرا را تحویل داده باشد به بندر بازگردد .
گریک ، افسر اس اس ، فرمانده ارشد نازی ماکس پولی را در جریان نافرمانی کاپیتان کشتی کاپ آرونا قرار داد . پولی هم به نوبه خود این مطلب را به ژنرال اس اس فرمانده گشتاپو هامبورگ « کنت باسویتس بهر» منتقل کرد ، او نیز کمیسرنیروی دریایی رایش کارل کوفمن را در جریان گذاشت . شب ٢١ آوریل، کوفمن، مشاور شخصی خود، افسر ارشد اس.اس. هورن را برای ملاقات با جان اگبر ، رئیس دفتر شورای کمپانی دریایی جنوب هامبورگ و مالک کشتی کاپ آرکونا فرستاد تا به او بگوید که کاپیتان برترام باید از دستورات اطاعت کرده و «زندانیان جنگی» را تحویل بگیرد ، در غیر این صورت کشته خواهد شد . در آن لحظه برای همه روشن بود که کاپ آرکونا و تمام اسرای آن قراراست در دریا غرق شوند واکنون سرنوشتشان در حال رقم خوردن است.

پنج روز گذشت و روز ٢۶ آوریل افسر فرمانده لوینسکی و افسر اس اس گریک داخل کشتی کاپ آرکونا شدند . کاپیتان کشتی سعی کرد با آن ها مذاکره کند ولی بدون نتیجه بود . آنها آخرین پیشنهادتشان را مطرح کردند : یا فورا اجازه انتقال اسرا را از کشتی آتن به کاپ آرکونا صادر میکند و یا در دادگاه نظامی محاکمه شده و تیر باران می شود . کاپیتان برترام بالاخره تسلیم شد .
به دستورافسر اس اس ، کرشتاین ، نظامیان تمامی جلیقه های نجات و هم چنین نیمکت ها و صندلی ها را که امکان داشت برای زنده ماندن در دریا مورد استفاده قرار گیرد ، در انبارها جمع کرده و در آن ها را قفل کردند .
مدت چند روز کشتی آتن در رفت و آمد بین بندر لوبک و کشتی کاپ آرکونا بود. بغیر از تبعید شدگان سیاسی تمام زندانیان قبل از سوار شدن بر روی کشتی کاپ آرکونا یک یا دو روز را در کشتی تیئلبک گذراندند . بالاخره ۶۵٠٠ تبعیدی و ۶٠٠ محافظ اس اس سوار کشتی شدند .
برای زندانیان ورود به کشتی موقعیتی سورئالیستی را بوجود آورده بود .آن ها که از راه پیمایی بسیار طولانی ضعیف و ناتوان شده بودند در راهروهای مزین به فرش های ایرانی قدم می زدند و در رستوران های شیک با دکوری به سبک دوران ملکه ویکتوریا سرگردان بودند . بعد به گروه های بیست نفره تقسیم شده ودر کابینی گنجانده شدند . برای اینکه جای بیشتری باشد مبلمان قیمتی را از کابین هابیرون آوردند ولی فرش ها و تابلو های قیمتی در اطاق ها باقی ماند ند .
خیلی زود این کشتی مجلل به جهنمی واقعی تبدیل شد .هرروز بیست تا سی نفر اسیر تلف می شدند .غذا و آب ناکافی بود . هر روز قایقی آب آشامیدنی کشتی را تامین می کرد وبا اجساد زندانیان به بندر لوبک باز می گشت . نگهبانان به خصوص با زندانیان روس بد رفتاری می کردند . به واسطه اینکه تصمیم گرفته شده بود که کشتی را غرق کنند از تعداد نظامیان اس اس به تدریج کاسته می شد و افراد ذخیره ارتشی ۵۵ تا ۶٠ ساله وکارمندان نیروی دریایی جایگزین آن ها می شدند.
روز ٣٠ آوریل کشتی آتن آخرین سفر خود رابه طرف کاپ آرکونا انجام داد .ولی این بار برای بیرون کشیدن تعدادی از زندانیان بود چرا که کشتی به دلیل تجمع زیاد ، اجساد انباشته شده قربانیان و بوی تعفن حتی برای اس اس ها نیز غیر قابل تحمل شده بود . به دلیل مذاکره با صلیب سرخ سوئد موافقتنامه ای برای تسهیل آزاد سازی اسرای فرانسوی صورت گرفته بود . برای نازی ها شکست مسلم شده بود و سعی داشتند با این بخشش ها نظر کشورهای فاتح جنگ را جلب کرده تا شایداز تحریم ها و مجازات های که در انتظارشان بود کاسته شود. برخی از زندانیان با عجله چند لغت فرانسوی یاد می گرفتند تا بتوانند با فریب اقسران کشتی را ترک کنند . خیلی ها با گذراندن مصاحبه نهایی زبان فرانسه ملیت اصلی شان فاش شده و تیر باران شدند.
در مجموع ٢٠٠٠ تبعیدی فرانسوی و مستشار مستعمره های فرانسه موفق شدند روز ٣٠ آوریل کشتی کاپ آرکونا و تیئلبک را ترک کنند . آن ها بعدا به سوئد منتقل شده و در آن جا بستری شدند . برخی از زندانیان فرانسوی از ترک کشتی ممانعت کرده و عقیده داشتند که شاید شرایط زندگی در سایر کشتی ها بدتر از این باشد . بدین ترتیب ناخواسته حکم مرگ خود را صادر کردند.
تبعید شدگان روز ٣٠ آوریل١٩۴۵ از خبر خودکشی آدولف هیتلر و اشغال برلین توسط قوای روس و تقریبا پا یان یافتن جنگ اطلاع یافتند . پنج روز بود که باز قایق هایی تبعید شدگان لاغر و گرسنه جدیدی اعم از ( مرد ، زن ، بچه ) را از اردوگاه اشتوت هوف نزدیک دانزیک در لهستان به بندر لوبک می آورد . قرار بود این ها نیز به کاپ آرکونا انتقال یابند .
یک دفعه روز ٣ مه در حالی که زیر دریایی های آلمانی در خلیج لوبک در حال مانور دادن و آماده سازی خود برای حمله به کاپ آرکونا و غرق کردن آن بودند ، تانک های انگلیسی وارد صحنه شدند . آلمانی هابرای مقابله آماده گشتند .
صبح روز ٣ مه یک هواپیمای انگلیسی پرواز شناسایی بر فراز خلیج لوبک انجام داد و متوجه کشتی کاپ آرکونا شد .اسرا که احساس کرده بودند بزودی آزاد خواهند شد با دیدن هواپیما دست تکان دادند . سربازان نازی حاضر در کشتی آتن به سمت هواپیما آتش گشودند . برای اینکه در تیر رس حملات ضد هوایی قرار نگیرد، هواپیما در١٠ هزار پایی پرواز می کرد و نمی توانست هویت افرادی که روی کشتی بودند را تشخیص دهد .
همانروز دو افسر انگلیسی به دفتر صلیب سرخ سوئد در لوبک مراجعه کرده تا جزئیاتی در مورد کشتی هایی که به زندان تبدیل شده اند به دست بیاورند .بعد از شنیدن گزارشی در این مورد قول دادند که در این رابطه برخورد لازم را خواهند کرد. متاسفانه برای تغییر برنامه عملیاتی که آغاز گشته بود دیگر خیلی دیر شده بود .چند هواپیما نیروی هوایی سلطنتی (RAF) بر فراز خلیج لوبک دیده شدند. چهار هواپیمای بمب افکن شکاری تایفون در موقعیت حمله قرار گرفتند . نازی ها که کشتی های نظامی خود را با پرچم سفید مشخص کرده بودند هم چنان پرچم هیتلر ی را بر عرشه تیئلبک، آتن ، دویتچلند و کاپ آرکونا برافراشته نگه داشته بودند . در ساعت ١۴ و٣٠ دقیقه دید هوائی خوب بود و کاپیتان انگلیسی مارتین اسکات رامبلد فرمان حمله را صادر کرد . کشتی کاپ آرکونا و سایر کشتی ها مورد هدف تیر بار ها قرار گرفته و بمباران شدند . در این حمله ها خلبان فرانسوی پیرکلوسترمن نیز که به نیروی هوائی سلطنتی انگلیس ملحق شده بود حضور داشت. او از جمله شخصیت هایی بودکه در سفر افتتاحیه کشتی کاپ آرکونا نیز شرکت داشت . کشتی شعله ور در آتش می سوخت و در آب فرو می رفت . زندانیان فهمیدند فرصت زیادی برای فرار کردن ندارند . کاپیتان برترام در میان دود با ضربه زدن به زندانی ها راه باز کرده و از کشتی گریخت . افسران اس اس هم با شلیک مسلسل زندانیان را به وحشت می انداختند . خیلی از قایق های نجات سوراخ شدند تنها یک قایق توسط نازی ها به آب انداخته شد تا با آن فرار کنند .
در وحشت و ترسی غیر قابل توصیف زندانیانی که در جریان حملات ، کشته، دچار سوختگی یا غرق نشده بودند خود را به آب می انداختند . اکثرشان غرق شدند. سایرین نیز در آب های یخ زده شنا می کردند . خیلی ها مورد هدف توپ های ٢٠ میلیمتری شکاری های انگلیسی قرار گرفته و کشته شدند. تنی چند با کمک ماهیگیران آلمانی که به کمکشان آمده بودند، نجات پیدا کردند. کسانی که سالم به ساحل رسیده بودند از نیروهای انگلیسی می خواستند فورا قایق های نجات را برای امداد رسانی به محل بفرستند .

پرچم سفیدی که بر عرشه کشتی تیئلبک افراشته شده بود نتوانست جلوی جنون انگلیسی ها را بگیرد . چند دقیقه بعد این کشتی هم مورد حمله قرار گرفت. تنها چند نفر موفق به فرار شدند.
کشتی به حالت عمودی درآمد و سپس به درون آب فرورفت . از ٢٨٠٠ زندانی کشتی تنها ۵٠ نفر زنده ماندند. تمام نگهبانان و محافظین اس اس کشته شدند ، همینطور کاپیتان کشتی . صدای شیون و فریاد تا لوبک شنیده می شد .
۴۵٠٠ زندانی بر روی کشتی کاپ آرکونا ،٢٨٠٠ نفر در کشتی تیئلبک و ١٩٩٨ نفر بر روی کشتی آتن حضور داشتند .٣١۶ زندانی کاپ آرکونا، ۵٠ زندامی تیئلبک و تمامی زندانیان کشتی آتن نجات یافتند. در مجموع ٧۵٠٠ اسیر جنگی از ٢٨ ملیت مختلف در کمتر از نیم ساعت و در جریان این بمباران هوایی کشته شدند .
در میان شادی و شعف پیروزی، روزنامه های انگلیسی و بین المللی تنها از «حمله موفقیت آمیز » هواپیما های انگلیسی صحبت کردند . فردای آن روز قوای انگلیسی وارد اردوگاه خالی نوئنگام شدند و قوای آلمان شمالی در نامه ای به مارشال مونتگمری اعلام شکست کرده، تسلیم شدند . چهار روز بعد در ٨ مه ١٩۴۵ جنگ در اروپا به پایان رسید .
هیچ کدام از دولت های انگلیس تا به حال به کشته شدن ٧۵٠٠ تبعیدی در خلیج لوبک که توسط هواپیما های آن ها صورت گرفته اشاره ای نکرده اند. نه حلقه گلی بر مزارشان گذاشته شده و نه هیچ سخنرانی به یابود شان برگزار شده است. اجساد قربانیان را درگورهای دسته جمعی که در مسیر ساحل بین لوبک و پلتزرهاکن حفر شده بود دفن کردند . بازماندگان این فاجعه جایگاهی درست کردندکه بر روی آن با حروف بزرگ سیاه نوشته شده :« برای یادبود ابدی از تبعید شدگان اردوگاه اجباری نوئنگام که در جریان غرق شدن کشتی کاپ آرکونا که در ٣ مه ١٩۴۵ کشته شدند.»
مقامات بریتانیا بعد ها توضیح دادند که حضورچند کشتی آلمانی در کنار کشتی کاپ آرکونا آن ها را به اشتباه انداخته و آنها تصور کرده بودند که این کشتی در اشغال نظامیان آلمانی است . در سال ٢٠٠٠ تاریخ نگار آلمانی، ویلهلم لانگه ، تاکید کرد که نیرو های بریتانیا یک روز قبل از بمباران ها از وجود این کشتی – زندان ها اطلاع داشتند ولی این خبررا منتقل نکردند. این فاجعه بدون کیفر و مجازات مسکوت مانده ودر کتاب های تاریخ نیز به آن اشاره ای نشده است.
طی سال ها و تا سال ١٩٧٠ دریای بالتیک اجساد و باقی مانده کشته شدگان را به ساحل می آورد . در جریان محاکمه ای تحت عنوان « محاکمه کوریوهاوس»، افسر سابق اس اس ماکس پولی، فرمانده اردوگاه نوئنگام و رئیس اردوگاه تومان محاکمه گشتند و به اتهام جنایات جنگی در زندان هاملن به دار آویخته شدند .
تعدادی از افسران نازی اردوگاه نوئنگام در بین سال های ١٩۴۵ تا ١٩۴٨ توسط دادگاه های نظامی انگلیسی محاکمه شدند .ولی هیچکدام از آلمانی ها ی دیگری که در وقوع فاجعه کشتار تبعید شدگان این دو کشتی مقصر یا شریک جرم بودند تا به حال نه در دادگاه انگلیسی و نه دادگاه آلمانی مورد محاکمه قرار نگرفته اند .
تا سال ١٩۵٠باقی مانده های کشتی کاپ آرکونا در اعماق خلیج لوبک باقی مانده بود. سپس غواصان آنرا تکه تکه کرده و آهن پاره های آن را به ساحل آوردند . این قطعات توسط کمپانی رولز رویس Rolls Royce که بمب های انگلیسی را ساخته بود، مورد بررسی قرار گرفت و از جزئیات آن عکس برداری شد تا بر آوردی ازقدرت و کارایی آن ها بدست بیاورند . چهار سال بعد از غرق شدنش، کشتی تیئلبک بیرون کشیده و تعمیر شد و کار خود را با نام Reinbek راینبک از سر گرفت . در سال ١٩۶١ کمپانی دریایی Knohr & Burchard کشتی راینبک راکه با پرچم پانامایی فعالیت می کرد ، فروخت .در سال ١٩٧۴ این کشتی در اسپلیت یوگوسلاوی سابق اوراق شد .باقی مانده اجسادی که در لابلای قطعات کشتی پیدا شدند در ۴٩ تابوت گذاشته و بالاخره درقطعه کاپ آرکونا در گورستان لوبک به خاک سپرده شدند .
اتحاد شوروی کشتی Athen آتن رابه عنوان خسارت جنگی گرفت و نام ژنرال بروسیلوو را بر آن نهاد . روز ٢٧ مه ١٩۴٧ کشتی به کشور لهستان هدیه داده شد و با عنوان Warynski وارینسکی مدت ها بین گدانسک ( دانزیک سابق) و بوینس آیرس از طریق هامبورگ در سفر بود. این کشتی در سال ١٩٧٣ از سرویس خارج شد و به عنوان انبار شناور با مشخصه N P- ZPS ٨ در شهر لهستانی اشتیتن مورد استفاده قرار گرفت .

امروز با گذشت ۶٠ سال ازاین واقعه ، فاجعه ی لوبک هنوز تابو باقی مانده است. در فرانسه تنها چند نفر تبعیدی باقی مانده اند که در جستجوی حقیقت هستند . آنها می خواهند بدانند چراهیچ تاریخ نویسی در مورد این قسمت از جنگ جهانی دوم تحقیقی نکرده . چرا در کتابخانه های فرانسه هیچ کتابی به این تراژدی اشاره نکرده و چرا آرشیو های نیروی هوایی سلطنتی که مربوط به این واقعه می شود، تنها در سال ٢٠۴۵ قابل دسترسی خواهد بود ؟ این بازماندگان می خواهند در مورد سفاکی های صورت گرفته توسط نازی ها ،جنون جنگ و انتقام گیری های کورکورانه که منجر به کشتار هزاران بی گناه شد و به یاد و خاطره رفقای از دست رفته شان ، شهادت دهند .
فاجعه هیروشیما و ناکازاکی
قبلا به این موضوع به طور مفصل پرداختیم.
اشتباهات جنگی آلمان
بزرگ‌ترین اشتباهات آلمان که منجر به تغییر سرنوشت جنگ شد:
توقف ۴۸ ساعته دونکرک به دستور هیتلر.
نبرد استالینگراد به دستور هیتلر.
توقف بمباران فرودگاه‌های نظامی انگلستان و به جای آن‌ها هدف قرار دادن لندن به دستور هرمان گورینگ در طی نبرد بریتانیا.

 


با سلام جهت استفاده از مطالب صلوات بر محمد و آل محمد بفرستيد و لطفاً لينك ما را در وبلاگ يا وبسايت خود قرار دهيد و به دوستان خود معرفي نماييد باتشكر - مديريت وبلاگ

معلم كلاس ششم

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : سه شنبه 11 آذر 1393برچسب:, | 8:24 | نویسنده : محمد ابراهيم پاشا |